انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

۴ مطلب با موضوع «حکایات اخلاقی» ثبت شده است

۳۰
خرداد
۹۳

بسم الله الرحمن الرحیم

قلم را برداشتم تا برایش بنویسم از این مصیبت و گرفتاری  و راهی نشانم دهد، راهی که بتوانم خدا را در حالات معنوی ام حس کنم ؛ هر چند او در همه حال حضور دارد و این من هستم که غائبم  ؛ خواستم لذت مناجات با محبوب را درک کنم و راهم را بسوی او هموار کنم .خواستم تا از این بلا نجات پیدا کنم . همان بلایی که خیلی ها در عصر و روزگار ما گرفتار آن هستند .

روزی حضرت موسی بن عمران(ع) در راه به جوان بی ادبی برخورد کرد. آن جوان در کمال وقاحت و بی شرمی گفت:

«ای موسی! من آنچه را خدای تو گفته به جا بیاور، انجام نخواهم داد و آنچه را که امر کرده ترک کنم، به جا خواهم آورد. از طرف من به او بگو که تو هم به هر نحوی می خواهی مرا عقوبت کن.» حضرت موسی(ع) از او صورت برگرداند و به راه خویش ادامه داد تا این که روزی در حال مناجات، خداوند متعال به او فرمود: «ما پیغام آن جوان را که به تو داده بود تا به ما برسانی شنیدیم گرچه تو شرم داشتی که آن پیغام را به ما برسانی. از طرف ما نیز این پیام را به آن جوان برسان و به او بگو ما تو را به عقوبتی مبتلاساخته ایم که بالاتر از آن تصور نیست. اما اکنون درد آن را درک نمی کنی. روزی درد آن را می فهمی که راه گریزی برایت نیست.

حضرت موسی(ع) عرض کرد: پروردگارا! من آن جوان را بسیار سرحال و خرسند دیدم و در او هیچ گونه گرفتاری مشاهده نکردم. خطاب شد: ای موسی! هر گاه من به بنده ای غضب کنم، بزرگترین عقوبتی که به او می کنم، آن است که لذت عبادت خود را از او می گیرم تا در اثر عدم لذت از عبادت ،عبادت مرا ترک کند و مستحق عقوبت دائم و خلود در آتش جهنم شود و این جوان را به چنین عقوبتی مبتلانموده ام، ولی اکنون متوجه نیست و به زودی متوجه خواهد شد.

و حالا ما در این بلا و عذاب الهی گرفتاریم و غوطه ور اما نمی فهمیم و از این خواب  ، بیدار نمی شویم . بلایی که بزرگترین است و عمیق ترین سقوط .  

خواستم تا راهی نشانم دهد و از این بلا بیرون بیایم . گفت : همه ی راهها در خودت خلاصه می شود . در زبانت ، در چشمت ، در گوشت .

هر حرفی را هر وقت و هر جا می زنی در حالی که هیچ فایده ای برایت ندارد . حرفهای پوچ و بی فایده ، سد راهی می شود برای فهمیدن لذت مناجات با محبوب . علاوه بر این ، کلمه به کلمه ی حرفهایت ، ثبت می شود[1] و قیامت و حشر و نشرت را سخت و سنگین می کند و این تویی که باید برزخت را ، همان راه طولانی و سخت را ، با کوله بار سنگینی از پوچ ها حمل کنی .

چشمت را باز میکنی و هر چیزی را نگاه میکنی و فکری به حال دلت نمیکنی ،حتی اگر نگاهت حرام را هم لمس نکند ، باز هم خیلی چیزها را نباید نگاه کنی ؛ خیلی از کتاب ها را نباید بخوانی . مگر قلب صاف و ساده ات چقدر ظرفیت دارد که آن را با هر چیز ندیدنی پُر کنی ، همین است که وقتی الله اکبر نماز را میگویی، تازه به یاد بیچارگی های خودت می افتی و چیزهایی را که فراموش کرده بودی ، در نمازت پیدا میکنی.

بگذر از این همه ندیدنی ها تا دلت صاف و ساده بماند . مگر نشنیدی که امیر بیان فرمود : القلب مصحف البصر [2] دل ، کتاب چشم است ، هرچه را نگاه کنی ، در دلت ضمیمه می شود و تو به هنگام خلوتت با معبود ، فکر و ذکرت می شود آنچه در دلت انبار کرده ای .

هر چیز بی ارزشی را گوش می کنی و توجهی به اینکه ظرف دلت با گوش کردن به چیزهای بی ارزش یا کم ارزش پُر می شود ،نداری . عزیزم ! ورودی های دلت را نگه دار تا خروجی آن که لذت حضور در بارگاه محبوب است را لمس کنی  



[1] ما یلفظ من قول إلا لدیه رقیب و عتید(سوره ق ، 18)

[2] نهج البلاغه ، حکمت 409

  • بی نشان
۰۶
بهمن
۹۲

بسم الله الرحمن الرحیم

کلاس فقه کاربردی بود ، با بیان شیرین استاد ، وقتی وارد کلاس می شدی ، نمی فهمیدی 3 ساعت چطور می گذره . قرار شد یک روز بریم ستاد بیان احکام تا تجهیز میت رو عملی یاد بگیریم .

از احتضار گرفته تا غسل و کفن و دفن . حالت ،عجیب تغییر می کند . وقتی کلاس ، نفس های آخرش را می کشید ، حس و حال عجیبی داشتم . با خودم فکر می کردم اگر فرصت من تمام شود ، اگر قرار باشد همین امروز بار سفرم را ببندم و بروم ، با این کوله بار کوچک ، چطور می خواهم تا ابد زنده باشم ؟

از مرگ نمی ترسم اما فکر می کنم ، زاد و توشه ای آماده نکرده ام . در حال سجده و غیر آن ، التماسم به خاندان نبوت این بود و هست که؛ آقا جان یا اباعبدالله ، دستم خالی است ، می ترسم عمرم کفاف ندهد و سبک بار بروم . شفاعتی کنید و از خدا بخواهید فرصتی دهد تا حرکتی کنم شنیده ام که چطور دست گیری کردی از دوست دارانت .

شیخ عبدالکریم حائری را چقدر قشنگ دست گیری کردند که می گفت : حواسم نبود که قرار است ده روز دیگر بمیرم ، در خواب گفته بودند ده روز دیگر می میری ، اما یادم نبود و رفتیم گردش ، در این بین ، حالم بد شد و حالت احتضار پیدا کردم ، متوسل شدم به حضرت اباعبدالله ؛ آقا جان ! آماده نیستم ...این بود که عمری دوباره به او دادند.

او کجا بود و ما کجاییم . از قبل نشانش دادند که رفتنی هستی ولی ما را بی خبر می برند . دیگر، فرصتی پیش نمی آید تا برگردیم . دیدم که یکی از بزرگان نوشته بود : نیازی نیست برای امام زمان(ارواحنا له الفداء) عریضه بنویسید ، بلکه بهتر است ، نیمه های شب برای نماز شب بلند شوید و در سجده از امام زمان طلب کنید آنچه می خواهید را.

چندبار پیش آمد و خواستم ؛ یابن الحسن ! هنوز کاری نکرده ام و باری بر نداشته ام ، کمک کن تا دست پر از این عالم جدا شوم و برسم به آخرت . من مثل آن بزرگ نیستم که می گفت : خدایا ! من آماده ام ، پاکم کن و خاکم کن .

چگونه سر ز خجالت بر آورم بر دوست ***که خدمتی بسزا بر نیامد از دستم

آیت الله بروجردی هم که باشی ، ترس از کسری توشه ات داری ، اواخر عمرش بود ، گریه می کرد . اطرافیانش دلداری می دادند و می گفتند : آقا شما این همه  خدمات علمی داشتید ، شاگردان زیادی تربیت کردید ، مدرسه ها و مسجدها ساختید ، شما که دیگر نباید گریه کنید ؟ فرمود : أخلص العمل فإن الناقد بصیر ؛ عمل را خالص کن که در بازار الهی عمل خالص می خرند ؛ چون آن کسی که اعمال را می سنجد ، بر همه چیز آگاه است .

ترس دارد که با کوله باری خالی راهی ِ راه ابدی ، شوی ؛ آن هم جایی که علی (علیه السلام) ، ترس دارد و غصه می خورد و می نالد از دوری راهش و کمی زاد و توشه اش ؛ وقتی علی(علیه السلام) ترس دارد ، مثل من که باید از ترس شب و روز نداشته باشد. گریه های علی(علیه السلام) در نیمه های شب ، بازی نبود ، ترس از قبر و قیامت داشت ، ترس از عاقبت خودش داشت .

همین است که وقتی از امام خمینی می پرسند : آقا ! مهم ترین دعای شما چه دعایی است ؟ می فرماید : عاقبت بخیری . عاقبت بخیری یعنی همین که کوله بارت را بسته باشی . یعنی روی دیوار ، با شوق و گریه و ناله بنویسی : یا حضرت عزرائیل ادرکنی .  نه اینکه از زندگی فراری باشی و مرگ را ، راه نجات از زندگی ذلیلانه ی خودت بحساب بیاوری نه بلکه شور و شوق ملاقات پروردگارت ، از زمین جدایت کند و طاقتت را کم کند.

آنقدر بالا بروی که مثل میرزای شیرازی ، وقتی پرسیدند  : آقا ! اگر یک مخبر صادق و راستگو به شما خبر دهد که یک هفته بیشتر زنده نیستی ، در این یک هفته چه می کنی ؟ جواب بدهی : همان کاری را می کنم که تا بحال می کردم ؛ یعنی امروز یا فردا برایم فرقی نمی کند ، من آماده ام .
-------------------------------------------------------------------------
آنچه در این نوشتار از داستان ها و روایات آمده است :احتضار و عالم قبر ،ص33 /بحارالانوار ،ج13 ، ص432 /نهج البلاغه صبحی صالح ، ص480

  • بی نشان
۱۶
دی
۹۱

بارها شنیده بودم و دیده بودم که حرف از سکوت می زدند . در روایات و تفسیر بعضی آیات ، در گفتار و کلام بزرگان دین حرف از سکوت بارها به گوشم خورده بود.

با مروری که به روایات کردم دیدم سکوت باعث آرامش و صفای دل انسان است .یعنی کسی که سکوتش بیشتر است صفای دل و آرامش درونش بیشتر از دیگری است.

از امام صادق(ع) روایت است که فرمود : آسایش دنیا در چهار چیز است که یکی از آنها سکوتی است که به وسیله ی آن حال قلب و دلت و آنچه را که بین تو و خالق توست را بشناسی.

این یعنی سکوت ، تفکر انسان را آزاد می کند و مواد فکر را هر لحظه به جریان می اندازد . 

در جای دیگری می بینیم که این سکوت است که درهای حکمت الهی را به روی آدمی باز می کند و محبت دلها را زیاد می کند و هر خیر و خوبی را برای آدمی  به جریان می اندازد.

شاید این همه فایده ای که در سکوت دیده می شود ، بی جا نباشد چرا که آدمی هر مصیبتی برایش پیش می افتد ، تنها بخاطر زبانش است و بس. 

امیرالمومنین(ع) برادر و همراه خود را کسی معرفی می کند که در سکوت شکست نمی خورد. یعنی کسی می تواند برادر علی(ع) باشد که از علی(ع) بیشتر سکوت کند :

اذا غلب علی الکلام فلا یغلب علی السکوت . چه بسا کسی بیشتر از او حرف می زد ، ولی نمی توانست بیشتر از او سکوت کند و سکوت را تحمل نماید.(نهج البلاغه ، حکمت 289)

بقول استاد صفایی : این ماییم که غوغای درونمان را نمی توانیم برای یک لحظه هم تحمل کنیم و مجبوریم که سرو صدا راه بیندازیم و شادی و نشاط را روپوش شلوغی و غوغای درونمان کنیم و از خود فرار کنیم.

استاد فاطمی نیا  فرمودند :عالمی به تهران آمده بود، سوار ماشین شده بود، کسی هم همراهشان بود، کمی که حرکت کردند همراهشان به ایشان گفت آقا اینجا مثلا فلان خیابانه، آقا بهش گفت خیلی ممنون!، یکم دیگه رفتن جلو، باز آن همراه گفت آقا اینجا مثلا خیابان بهارستانه، باز آقا گفت خیلی ممنون!، دفعه سومی که همراهشان می خواست چیزی بگوید، آن عالم گفت: دست نگه دار! بذار یه جای صافی هم بمونه (در صفحه دل)، همشو خط خطی نکن!

شاید خیلی از مردم به این حرفها زیاد توجه نمی کنند اما خیلی از مشکلاتی که توی زندگی پیدا می کنند بخاطر همین حررفهای نابجایی است که می زنند.

حضرت آیت الله بهاء الدینی فرمودند: من سیزده ساله بودم، سیدی در کوه خضر می نشست که به او می گفتند:سید سکوت. بیست سال بود که حرف نمی زد.

من با بعضی بچه ها رفته بودیم کوه خضر و او را دیدیم. شخصی از روستائی آمد گفت:مریض داریم او را دعا کنید!سید با حرکات دست و اشاره به او تفهیم کرد که مریض خوب شد، بعد معلوم شد که مریض خوب شده است! همچنین مثل اینکه فهمیده بود ما بچه ها گرسنه هستیم با اشاره دست به ما بچه ها فهماند که در فلان منطقه پائین کوه دارند اطعام می کنند، بروید بخورید، ما رفتیم پائین به همان مکانی که آدرس داده بود، دیدیم در یک باغی آش پخته اند و به مردم می دهند.

پس از بیان این مطلب آیت الله بهاالدینی فرمودند: بزرگان هم به او سر می زدند.

عرض شد : آقا این سید سکوت را که فرمودید بزرگان هم پیش او می رفتند، چه سری داشت؟!

وقتی این سوال شد، دستشان را بردند به طرف لبشان و فرمودند: در آتش را بسته بود،و چیزی در کفش نهاده بودند.!

در احوالات حضرت آیت الله قاضی طباطبایی است که ایشان 26 سال ریگ در دهان نگه داشتند تا مبادا حرفی بیهوده بزنند .

از آیت الله سید محمد حسینی همدانی نقل است که داخل دهان مرحوم قاضی کبود بود . از ایشان علت را پرسیدم ؟

 ایشان مدتها پاسخم نداد بعدها که خیلی اصرار کردم و عرض کردم که به جهت تعلیم می پرسم و قصد دیگری ندارم،باز به من چیزی نفرمود تا اینکه روزی در جلسه خلوتی فرمودند: آقا سید محمد! برای طی مسیر طولانی سیر وسلوک، سختی های فراوانی را باید تحمل کرد و از مطالب زیادی نیز باید گذشت؛ آقا سید محمد! من در آغاز این راه در دوران جوانی برای اینکه جلوی افسار گسیختگی زبانم را بگیرم و توانائی بازداری آن را داشته باشم 26 سال ریگ در دهان گذارده بودم که از صحبت و سخن فرسایی خودداری کنم، اینها اثرات آن دوران است!

در هر صورت این سکوت حرفها دارد که با این چند سطر نمی شود از آن گذشت اما با حدیث قدسی خطاب به رسول خدا(ص)  این بحث را پایان می دهم :

«علیک بالصمت فان اعمر القلوب قلوب الصالحین و الصامتین فان اخرب القلوب قلوب المتکلمین بما لایعنیهم.» ،(بر تو باد سکوت، که همانا آبادترین دلها، دلهای صالحان و سکوت کنندگان است وخراب‌ترین دلها، دلهای کسانی است که سخنهای بی‌فائده می‌گویند)


  • بی نشان
۰۳
آذر
۹۱

در مسجد معتکف شده بود و سخت در فکر فرو رفته بود ...

با خودش مشغول بود که وجود نازنین رسول خدا(ص) را دید...پرسید از چه رو ناراحتی ؟

گفت: یا رسول الله در فکر این هستم که اگر مجالی باشد و بهشتی شوم شاید سالیان سال منتظر دیدن رویت باشم چرا که مقام ما خیلی پایین تر از شماست.

اگر جهنمی شوم هم که دیگر هیچ وقت توفیق ملاقات شما را به ما نمی دهند . پس در این حال چه کنم؟

برای ملاقات گُل روی شما چه باید کنم و چه کنم که همراه شما در بهشت باشم ؟

آیه نازل شد : وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً(نساء69) 

و کسى که خدا و پیامبر را اطاعت کند، (در روز رستاخیز،) همنشین کسانى خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان و آنها رفیقهاى خوبى هستند.

این یعنی معیت ، این یعنی اگر عمل کنی ، اگر حرفهایت حرف خدا و عملت دستور خدا و رسول او(ص) باشد ، همراه و هم نشین خوبان خواهی بود. 

نه تنها رسول خدا(ص) بلکه با تمام انبیاء و صدیقین و شهدا و صالحان همنشین خواهی بود .

اینجاست که از نعمت های لذیذ بهشتی بهره مند می شوی و اینجاست که بهترین لذت بهشتیان را خواهی دید.

می دانی بهترین لذت بهشتیان چیست؟ از امام صادق(ع) پرسیدند بهترین لذت بهشتیان چیست؟

امام صادق(ع) فرمود : بهترین لذت بهشتیان نگاه کردن به وجود مبارک حسین بن علی (علیهما السلام) است.

پس راه رسیدن به همنشینی با رسول خدا(ص) و اهل بیت معصومش اطاعت و عمل به دستورات خدا و رسول اوست.

یار دیرین امام باقر جابر جعفی روزی به محضر امام رسید و گفت : یابن رسول الله ! سالهاست در محضر شما خدمتگذارم .

میخواهم اجر و مزد این سالها را بدهی . حضرت فرمود : هرچه میخواهی بگو تا بدهم.

عرض کرد : یابن رسول الله ! رسول خدا(ص) شما را باقرالعلوم نامید ، می خواهم گنجینه ی علمت را بشکافی و بهترین قسمتش را ارزانیم کنی .

امام باقر (ع) فرمود : عمل کنید ، قیامت بدون عمل از دست ما هم برای شما کاری بر نمی آید .این گرانبهاترین گوهر علم امام باقر(ع) بود.


  • بی نشان