انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توشه ای برای آخرت» ثبت شده است

۲۵
خرداد
۹۳

بسم الله الرحمن الرحیم

حرکت کردیم به سمت حرم بانو تا از وجود با برکتش توشه ای بگیریم برای روزی نو. سلامی کردم و فاطمه را به ضریح بانو نزدیک کردم و گفتم : خانم جان ! از همین حالا تا بزرگ شدنش تا نهایت عمرش ، خودت تربیتش کن . البته این خواسته برای خودم هم بود ولی معصومیت نگاه فاطمه مرا به خودش جذب کرد . این معصومیت آنقدر دیدنی است که گاهی به همسرم می گویم : نگاه کن ! پاک ِ پاک است . هیچ گناهی نکرده . دلش پاک است و گناهی ، در آن جای نگرفته است . ای کاش تا پایان عمرش همین طور صاف و پاک بماند.

همه ی علاقه ی من به کودک به بخاطر همین معصومیتی است که خدا ارزانیش داشته است .گاهی اوقات خدا به خاطر همین معصومیت ، از عذاب بندگانش چشم می پوشد مثل قوم یونس پیامبر که بخاطر اشک های کودکانشان ، از عذاب قطعی الهی نجات پیدا کردند .

کودک از همان ابتدا زیر نظر تربیت الهی است اما ما آدمها راهش را کج می کنیم و به بیراهه می کشیم او را . چقدر زیباست اگر تا پایان عهد بندگیش در زیر سایه ی همین تربیت الهی بماند .

به همین خاطر دنبال راهی می گشتم تا از همین ابتدا پایه های تربیت الهی را در وجودش محکم کنم که به فکر حفظ قرآن کریم افتادم و در یادداشت ها نوشتم در صورتی که نبودم و فاطمه لب به سخن باز کرد ، به کلاس های حفظ قرآن راهنماییش کنید . راستش ، مسیر حفظ قرآن امن ترین راه برای هدایت کودک است چرا که همین حفظ قرآن بود که مرا به سمت طلبگی هدایت کرد .

از خیلی قبل تر ها ، تصمیم گرفته بودم برای حفظ خانواده ام از فتنه ها ، شب های جمعه ، توسلی داشته باشیم به سید الشهدا چرا که سفینه النجات است و چراغ هدایت خلق . دیده بودم که عده ای با همین توسلات ، خانواده شان را بیمه می کردند .

و چقدر زیبا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این دو مسیر تربیتی را از سالها قبل به انسانها نشان داده است در آنجا که فرمود : إنی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی

باشد تا به وسیله ی این دو ثقل اکبر ، خود و خانواده را از آتش غضب الهی در امان بداریم که فرمود : یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم نارا

  • بی نشان
۰۶
بهمن
۹۲

بسم الله الرحمن الرحیم

کلاس فقه کاربردی بود ، با بیان شیرین استاد ، وقتی وارد کلاس می شدی ، نمی فهمیدی 3 ساعت چطور می گذره . قرار شد یک روز بریم ستاد بیان احکام تا تجهیز میت رو عملی یاد بگیریم .

از احتضار گرفته تا غسل و کفن و دفن . حالت ،عجیب تغییر می کند . وقتی کلاس ، نفس های آخرش را می کشید ، حس و حال عجیبی داشتم . با خودم فکر می کردم اگر فرصت من تمام شود ، اگر قرار باشد همین امروز بار سفرم را ببندم و بروم ، با این کوله بار کوچک ، چطور می خواهم تا ابد زنده باشم ؟

از مرگ نمی ترسم اما فکر می کنم ، زاد و توشه ای آماده نکرده ام . در حال سجده و غیر آن ، التماسم به خاندان نبوت این بود و هست که؛ آقا جان یا اباعبدالله ، دستم خالی است ، می ترسم عمرم کفاف ندهد و سبک بار بروم . شفاعتی کنید و از خدا بخواهید فرصتی دهد تا حرکتی کنم شنیده ام که چطور دست گیری کردی از دوست دارانت .

شیخ عبدالکریم حائری را چقدر قشنگ دست گیری کردند که می گفت : حواسم نبود که قرار است ده روز دیگر بمیرم ، در خواب گفته بودند ده روز دیگر می میری ، اما یادم نبود و رفتیم گردش ، در این بین ، حالم بد شد و حالت احتضار پیدا کردم ، متوسل شدم به حضرت اباعبدالله ؛ آقا جان ! آماده نیستم ...این بود که عمری دوباره به او دادند.

او کجا بود و ما کجاییم . از قبل نشانش دادند که رفتنی هستی ولی ما را بی خبر می برند . دیگر، فرصتی پیش نمی آید تا برگردیم . دیدم که یکی از بزرگان نوشته بود : نیازی نیست برای امام زمان(ارواحنا له الفداء) عریضه بنویسید ، بلکه بهتر است ، نیمه های شب برای نماز شب بلند شوید و در سجده از امام زمان طلب کنید آنچه می خواهید را.

چندبار پیش آمد و خواستم ؛ یابن الحسن ! هنوز کاری نکرده ام و باری بر نداشته ام ، کمک کن تا دست پر از این عالم جدا شوم و برسم به آخرت . من مثل آن بزرگ نیستم که می گفت : خدایا ! من آماده ام ، پاکم کن و خاکم کن .

چگونه سر ز خجالت بر آورم بر دوست ***که خدمتی بسزا بر نیامد از دستم

آیت الله بروجردی هم که باشی ، ترس از کسری توشه ات داری ، اواخر عمرش بود ، گریه می کرد . اطرافیانش دلداری می دادند و می گفتند : آقا شما این همه  خدمات علمی داشتید ، شاگردان زیادی تربیت کردید ، مدرسه ها و مسجدها ساختید ، شما که دیگر نباید گریه کنید ؟ فرمود : أخلص العمل فإن الناقد بصیر ؛ عمل را خالص کن که در بازار الهی عمل خالص می خرند ؛ چون آن کسی که اعمال را می سنجد ، بر همه چیز آگاه است .

ترس دارد که با کوله باری خالی راهی ِ راه ابدی ، شوی ؛ آن هم جایی که علی (علیه السلام) ، ترس دارد و غصه می خورد و می نالد از دوری راهش و کمی زاد و توشه اش ؛ وقتی علی(علیه السلام) ترس دارد ، مثل من که باید از ترس شب و روز نداشته باشد. گریه های علی(علیه السلام) در نیمه های شب ، بازی نبود ، ترس از قبر و قیامت داشت ، ترس از عاقبت خودش داشت .

همین است که وقتی از امام خمینی می پرسند : آقا ! مهم ترین دعای شما چه دعایی است ؟ می فرماید : عاقبت بخیری . عاقبت بخیری یعنی همین که کوله بارت را بسته باشی . یعنی روی دیوار ، با شوق و گریه و ناله بنویسی : یا حضرت عزرائیل ادرکنی .  نه اینکه از زندگی فراری باشی و مرگ را ، راه نجات از زندگی ذلیلانه ی خودت بحساب بیاوری نه بلکه شور و شوق ملاقات پروردگارت ، از زمین جدایت کند و طاقتت را کم کند.

آنقدر بالا بروی که مثل میرزای شیرازی ، وقتی پرسیدند  : آقا ! اگر یک مخبر صادق و راستگو به شما خبر دهد که یک هفته بیشتر زنده نیستی ، در این یک هفته چه می کنی ؟ جواب بدهی : همان کاری را می کنم که تا بحال می کردم ؛ یعنی امروز یا فردا برایم فرقی نمی کند ، من آماده ام .
-------------------------------------------------------------------------
آنچه در این نوشتار از داستان ها و روایات آمده است :احتضار و عالم قبر ،ص33 /بحارالانوار ،ج13 ، ص432 /نهج البلاغه صبحی صالح ، ص480

  • بی نشان