انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عبرتها» ثبت شده است

۲۵
آبان
۹۱

از مدینه تا مکه ، از مکه تا کربلا ، از روز دهم تا اسارت و برگشت به مدینه کاروان حسین(ع) پر بود از بندگی و عبودیت.

عبودیت و بندگی که در اوج بود ، همان عبادتی که گفتند : وعبدالله مخلصین له الدین .

این کاروان از کودک شش ماهه تا پیر کهنسالش همه در مسیری قدم می زدند که عبودیت بود و بندگی .

عبودیت و بندگی آن هم مخلصانه ، آن هم مخصوص خدا یعنی هیچ کس دیگری در آن شریک نبود ، تنها برای خدا.

ویژگی اصلی این کاروان این بود که بندگی و عبودیتشان علاوه بر اخلاص رنگ و بوی دیگری هم داشت و آن هم این بود که بسوی فرمان حق حرکت کردند بدون هیچ چشم داشتی.

بدون هیچ توقعی ، شاید اخلاص های ما رنگ چشم داشت داشته باشد . شاید اخلاص های ما بوی بهشت می دهد و فقط بهشت را می جوییم اما این کاروان فقط برای خدا حرکت می کند و نه برای بهشت.

شاید این خصلت عالی را از جدشان علی(ع)به ارث برده اند .

ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک « نپرستیدم تو را بخاطر ترس از آتشت و بخاطر رسیدن به بهشت»

چقدر خوب این کاروان را معرفی می کند امام باقر(ع) : بذل مهجته فیه 

حسین(ع) و یارانش خون خود را بذل کردند برای خود خدا ، نه برای راه خدا .

حسین(ع) رسیده بود و نیازی به فی سبیل الله نداشت . حسین خود سبیل خدا بود ، پس بی معنا بود که بگوید:بذل مهجته فی سبیل الله .

حسین(ع) در سفر چهارم هستی بود : سفر از حق به حق و این یعنی در خود ِ خدا خودش را خرج کرد نه در راه خدا.

حرف از بذل کردن زد و نه انفاق ، نه صدقه، نه خمس و زکات . حسین(ع) خون خود و یارانش را بذل کرد چون انفاق و صدقه و خمس و زکات هر کدام برای حسابی خرج می شوند برای بهشت ، برای حور ، برای حیات اخروی .

اما بذل از همه ی اینها جداست . شنیده ایم که زنی مهرش را بذل کرد یعنی بخشید یعنی از مهر خودش گذشت بدون هیچ چشم داشتی .

اینگونه بود که حسین(ع) خودش را و خونش را بذل کرد و .....الهی رضا برضاک 


  • بی نشان
۲۰
آبان
۹۱

اطرافم را پر از درسها و عبرتها قرار داد تا از تک تک هستی درس بگیرم. درسی که با آن دنیا را بشناسم و آخرت را آباد کنم. تا آنجا که آن معصوم(علیه السلام)فرمود: هیچ چیزی در عالم نیست مگر اینکه برای تو در آن درسی است.

شاید با نگاه کوچک و با اولین نظر نشود این درس ها را از طبیعت گرفت اما ، اگر بر هستی مسلط شویم این هستی با این عظمت ، یک یک درسهای خود را باز گو می کند. که می گفت حتی گلهای قالی و نقش و نگار یک استکان هم برای تو درس ها دارد.

راستی ، بقول آن استاد عزیز : باید برای درک این هستی با این عظمت روشنفکری را از خدا طلب کرد. نمی شود با فکر ها و خواسته های خودم من به اوج برسم. باید خواست تا قلم رنگ بگیرد و حرکت. که سکون و ماندن ،جز گندیدن هیچ ثمره ای در بر ندارد.

پس این نوشته را با درسی از هستی بلند می کنم تا ، عبرتها را خوب حس کنیم. دیروز در مسیر برگشت، زنی را دیدم که بچه ای به بغل داشت و دو کیسه ی بزرگ از میوه در دو دست خود. شاید این درسی بود که خدا برایم نهادینه کرده بود تا بگیرم.

بیاد حرف شیخ با صفا افتادم که سکون انسان باعث گندیده شدن اوست. یعنی ای انسان ، اگر تو بودی و دستت خالی و کسی کمک می خواست و تو غرق در توهمات خودت هستی که : من شأنم از این بالاتر است و از این دست حرفها ، بدان تو زندگی را باختی و این سکون تو با گندیدن برابر است .

با خودم گفتم:اگر چه لباس روحانیت بر تنم هست اما اگر، به این زن کمک نکنم و مشکلی برایش پیش بیاید باید در درگاه الهی پاسخگو باشم .حتی اگر این کار مستحبی بیش نباشد.