انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

۰۶
بهمن
۹۲

بسم الله الرحمن الرحیم

کلاس فقه کاربردی بود ، با بیان شیرین استاد ، وقتی وارد کلاس می شدی ، نمی فهمیدی 3 ساعت چطور می گذره . قرار شد یک روز بریم ستاد بیان احکام تا تجهیز میت رو عملی یاد بگیریم .

از احتضار گرفته تا غسل و کفن و دفن . حالت ،عجیب تغییر می کند . وقتی کلاس ، نفس های آخرش را می کشید ، حس و حال عجیبی داشتم . با خودم فکر می کردم اگر فرصت من تمام شود ، اگر قرار باشد همین امروز بار سفرم را ببندم و بروم ، با این کوله بار کوچک ، چطور می خواهم تا ابد زنده باشم ؟

از مرگ نمی ترسم اما فکر می کنم ، زاد و توشه ای آماده نکرده ام . در حال سجده و غیر آن ، التماسم به خاندان نبوت این بود و هست که؛ آقا جان یا اباعبدالله ، دستم خالی است ، می ترسم عمرم کفاف ندهد و سبک بار بروم . شفاعتی کنید و از خدا بخواهید فرصتی دهد تا حرکتی کنم شنیده ام که چطور دست گیری کردی از دوست دارانت .

شیخ عبدالکریم حائری را چقدر قشنگ دست گیری کردند که می گفت : حواسم نبود که قرار است ده روز دیگر بمیرم ، در خواب گفته بودند ده روز دیگر می میری ، اما یادم نبود و رفتیم گردش ، در این بین ، حالم بد شد و حالت احتضار پیدا کردم ، متوسل شدم به حضرت اباعبدالله ؛ آقا جان ! آماده نیستم ...این بود که عمری دوباره به او دادند.

او کجا بود و ما کجاییم . از قبل نشانش دادند که رفتنی هستی ولی ما را بی خبر می برند . دیگر، فرصتی پیش نمی آید تا برگردیم . دیدم که یکی از بزرگان نوشته بود : نیازی نیست برای امام زمان(ارواحنا له الفداء) عریضه بنویسید ، بلکه بهتر است ، نیمه های شب برای نماز شب بلند شوید و در سجده از امام زمان طلب کنید آنچه می خواهید را.

چندبار پیش آمد و خواستم ؛ یابن الحسن ! هنوز کاری نکرده ام و باری بر نداشته ام ، کمک کن تا دست پر از این عالم جدا شوم و برسم به آخرت . من مثل آن بزرگ نیستم که می گفت : خدایا ! من آماده ام ، پاکم کن و خاکم کن .

چگونه سر ز خجالت بر آورم بر دوست ***که خدمتی بسزا بر نیامد از دستم

آیت الله بروجردی هم که باشی ، ترس از کسری توشه ات داری ، اواخر عمرش بود ، گریه می کرد . اطرافیانش دلداری می دادند و می گفتند : آقا شما این همه  خدمات علمی داشتید ، شاگردان زیادی تربیت کردید ، مدرسه ها و مسجدها ساختید ، شما که دیگر نباید گریه کنید ؟ فرمود : أخلص العمل فإن الناقد بصیر ؛ عمل را خالص کن که در بازار الهی عمل خالص می خرند ؛ چون آن کسی که اعمال را می سنجد ، بر همه چیز آگاه است .

ترس دارد که با کوله باری خالی راهی ِ راه ابدی ، شوی ؛ آن هم جایی که علی (علیه السلام) ، ترس دارد و غصه می خورد و می نالد از دوری راهش و کمی زاد و توشه اش ؛ وقتی علی(علیه السلام) ترس دارد ، مثل من که باید از ترس شب و روز نداشته باشد. گریه های علی(علیه السلام) در نیمه های شب ، بازی نبود ، ترس از قبر و قیامت داشت ، ترس از عاقبت خودش داشت .

همین است که وقتی از امام خمینی می پرسند : آقا ! مهم ترین دعای شما چه دعایی است ؟ می فرماید : عاقبت بخیری . عاقبت بخیری یعنی همین که کوله بارت را بسته باشی . یعنی روی دیوار ، با شوق و گریه و ناله بنویسی : یا حضرت عزرائیل ادرکنی .  نه اینکه از زندگی فراری باشی و مرگ را ، راه نجات از زندگی ذلیلانه ی خودت بحساب بیاوری نه بلکه شور و شوق ملاقات پروردگارت ، از زمین جدایت کند و طاقتت را کم کند.

آنقدر بالا بروی که مثل میرزای شیرازی ، وقتی پرسیدند  : آقا ! اگر یک مخبر صادق و راستگو به شما خبر دهد که یک هفته بیشتر زنده نیستی ، در این یک هفته چه می کنی ؟ جواب بدهی : همان کاری را می کنم که تا بحال می کردم ؛ یعنی امروز یا فردا برایم فرقی نمی کند ، من آماده ام .
-------------------------------------------------------------------------
آنچه در این نوشتار از داستان ها و روایات آمده است :احتضار و عالم قبر ،ص33 /بحارالانوار ،ج13 ، ص432 /نهج البلاغه صبحی صالح ، ص480

  • بی نشان
۰۵
بهمن
۹۲

بسم الله الرحمن الرحیم

با هر سختی و زحمتی بود تمام شد . سختی و زحمتش برای من بود که از قبل آماده نشده بودم و با نذر و نیاز پشت سر گذاشتم . به دوستان توصیه می کردم : قبل از امتحان ، مبلغی را نذر کنید و بروید سر امتحان ، ان شاالله نتیجه ی خوبی می دهد. نذر و نیازها به کنار ، تلاشهای شبانه روزی برای امتحان هم به کنار ، اضطراب و استرس های قبل و بعد از امتحان ، عجیب آدم را پیر می کند.

وقتی از فرصتی که به تو داده اند خوب استفاده نکنی و چهار ماه از ترم بگذرد و تو بی خیال باشی ، در وقت اضافه باید ضجر ها و بیدار باش ها را تحمل کنی ، در آخر هم حسرت این را می خوری که ای کاش اینطور از چهار ماه فرصتم استفاده می کردم ، ای کاش اینطور کلاس می رفتم ، اینطور درس می خواندم ، اینطور یادداشت برداری می کردم... حالا که گذشته ، حسرت آن روز ها را می خوری .

وقتی فکر می کنم می بینم ، حوزه و دانشگاه رفتن ما چقدر شبیه به حساب و کتاب و قبر و  قیامت است . فرصت یک ترم و چهار ماهش را که مقایسه کنی با مدت عمرت ، می بینی هر دو محدودند و کوتاه . در این بین ، عده ای سخت تلاش می کنند و عده ای در عالم رویا به سر می برند ، همین است که لحظه های پایانی را به شدت تلاش می کنند.

هیچ دیده ای ، عده ای ، شب امتحان را با جزوات سر می کنند به امید اینکه با خیالی آسوده از امتحان عبور کنند بدون اینکه هیچ گردی به تنشان بنشیند؟ عده ای هم می چرخند و می گردند برای خودشان و در آخر عمر دنبال دستورالعملی می گردندکه کار هفتاد ساله را بکند ؛ حاج آقا چکار کنم این آخر عمری عاقبت بخیر از دنیا برم و...

همین است که میگویند : در جوانی پاک بودن شیوه ی پیغمبری است ، ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزکار . عادت ما آدمها همین است ، همه  چیز را می گذاریم برای وقت اضافه .

آنهایی که از این فرصت ، خوب استفاده کردند ، شب امتحان هم خیالشان راحت است و با یقین کامل می گویند : من که وظیفه ام را انجام دادم . خدایا ! منتظرم ، بسم الله ... مثل همان پیرمرد با صفا که با سوز و اشک و آه و التماس می گفت : یا حضرت عزرائیل ادرکنی . ترسی ندارند از امتحان ، چون می دانند هرچه نیاز بوده را آماده کرده اند .

در آخر ، نتیجه ی این امتحان است که سرنوشت ساز است . در این وادی ، عده ای که زحمت کشیدند و حرکتی داشته اند ، یافته هایشان را ذخیره کرده اند و ضعف ها را از بین برده اند ، غمی ندارند و خیالشان راحت است ؛ اما آنهایی که در آخرین لحظات به فکر عمل کردن افتادند ، هم وقت امتحان ، ترس و اضطراب وجودشان را فرا می گیرد و هم وقت نتیجه ، حسرتی می خورند که اگر ذره ای از آن را بین اهل دنیا و آخرت تقسیم کنند ، تمام آنها محزون می شوند .(1)

-------------------------------------
(1)کنزل العمال :14936  ، الامالی للطوسی :663/1386

 

  • بی نشان