انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری
۲۰
آبان
۹۱

اطرافم را پر از درسها و عبرتها قرار داد تا از تک تک هستی درس بگیرم. درسی که با آن دنیا را بشناسم و آخرت را آباد کنم. تا آنجا که آن معصوم(علیه السلام)فرمود: هیچ چیزی در عالم نیست مگر اینکه برای تو در آن درسی است.

شاید با نگاه کوچک و با اولین نظر نشود این درس ها را از طبیعت گرفت اما ، اگر بر هستی مسلط شویم این هستی با این عظمت ، یک یک درسهای خود را باز گو می کند. که می گفت حتی گلهای قالی و نقش و نگار یک استکان هم برای تو درس ها دارد.

راستی ، بقول آن استاد عزیز : باید برای درک این هستی با این عظمت روشنفکری را از خدا طلب کرد. نمی شود با فکر ها و خواسته های خودم من به اوج برسم. باید خواست تا قلم رنگ بگیرد و حرکت. که سکون و ماندن ،جز گندیدن هیچ ثمره ای در بر ندارد.

پس این نوشته را با درسی از هستی بلند می کنم تا ، عبرتها را خوب حس کنیم. دیروز در مسیر برگشت، زنی را دیدم که بچه ای به بغل داشت و دو کیسه ی بزرگ از میوه در دو دست خود. شاید این درسی بود که خدا برایم نهادینه کرده بود تا بگیرم.

بیاد حرف شیخ با صفا افتادم که سکون انسان باعث گندیده شدن اوست. یعنی ای انسان ، اگر تو بودی و دستت خالی و کسی کمک می خواست و تو غرق در توهمات خودت هستی که : من شأنم از این بالاتر است و از این دست حرفها ، بدان تو زندگی را باختی و این سکون تو با گندیدن برابر است .

با خودم گفتم:اگر چه لباس روحانیت بر تنم هست اما اگر، به این زن کمک نکنم و مشکلی برایش پیش بیاید باید در درگاه الهی پاسخگو باشم .حتی اگر این کار مستحبی بیش نباشد.

۲۰
آبان
۹۱

سلام . این نوشته صرفا جهت اطلاع ِ نَفْسهایی است که عمری سر در لاک غفلت کرده اند  و آیات و نداهای رحمانی هنوز بیدارشان نکرده است. از جمله ی آن نفس ها این وجود حقیر است. و اما وقتی ساعتها و روزها را آرام به بهای هیچ و پوچ می فروشیم تازه به حقارت خودمان پی می بریم. وقتی لذت زندگیمان تنها شمارش آمار وبلاگ هست ، وقتی هدف از زنده بودن و زندگی کردن تنها بودن است و بودن ، نه شدن ؛ وقتی ثانیه ها ، ساعتها و روزها هیچ فرقی برایمان ندارد؛ تازه می فهمیم از این خانه ی وسیع و گسترده ی وجود ، تنها اکتفا به مستراحش کرده ایم و بس.

 

راستی ارزش ما این است ؟؟؟ این است آن عظمت انسانی که خدا در عظمتش فرمود : فَتَبَارَکَ اللهُ اَحسَنُ الخَالِقین؟؟؟نه ، هستی بزرگتر از این یافته های من است و انسان پس از هزاران سال هنوز که هنوز است ناشناخته است. ارزش فرصت ها و زمان هایی را که با طلا هم نمی توان بدست آورد را ندانستیم و شاید تا آخر نخواهیم دانست. حرفهای من به این سطرها خلاصه نمی شود که هستی و وجودی با این عظمت هیچ گاه به ارزش خود پی نخواهد برد.

 

علی(علیه السلام) با اینکه لحظه لحظه و تمام سرمایه های خود را به کار انداخت اما در آخر فریاد :‌آه مِن قِلَّةِ الزَاد و بُعدِ الطَّریق[1] سر داد و از هستی گذشت. او علی بود که داغ کم و اندک بودن توشه زجرش می داد و این مائیم که عمر محدود خود را محدود ِ محدودها کرده ایم و نه تنها غصه ای نداریم که خوشحالیم از حال خود . خوشحالیم از اینکه خودمان را داده ایم و چند بارک الله و چند تا خانه و چندتا ماشین و چند تا فلان و فلان گرفته ایم و فرار هم می کنیم که نکند طرف معامله را بهم بزند.

 

این خریدارها از دلم گرفته تا دل مردم تا جلوه های دنیا و وسوسه های دشمن همه شان پیسی گرفته اند و چیزی ندارند . مرا زیاد نمی کنند ، خودشان زیاد می شوند و از من می ربایند و شاهکارشان اینکه فکر و محاسبه ی من را چنان مشغول کرده اند که نمی فهمم چقدر بوده ام و چقدر باخته ام. خلاصه ی کلام اینکه غافلیم ؛ غافل از اینکه اینها قیمت یک لحظه ی ما نیست. چی می گویم ! نه اینها که تمام الماس ها و نفت ها و طلاها و نقره ها و تمام زمین و حتی بهشت قیمت یک لحظه ی ما نیست. ما در یک لحظه می توانستیم بیش از زمین و بیش از بهشت بدست بیاوریم می توانیم به رضوان و لقاء دست بیابیم.

 

این حرفها حرفهای من نیست که از لبی بیرون آید و بر گوشی نشیند. این حرفها ، سوز و گداز عمری است که اگر دیر حرکت کنیم از دست می دهیم.خدا رحمتش کند آن مرد با عظمت را که عشق را اینگونه تفسیر کرد(علی صفایی حائری - عین صاد)

 

وَ مَا هَذِهِ الحَیَاتُ الدُنیَا إلا لَهوٌ وَلَعِبٌ وَ إنَّ الدَّارَ الاخِرَةَ لَهِی الحَیَوان لَو کانُوا یَعلَمُون(عنکبوت 64)

این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازیچه نیست و اگربدانند ، زندگی حقیقی همان سرای آخرت است

۲۰
آبان
۹۱

بافتی و بافتی تا اینکه اندازه ی این وجود فانی ام شد.

لباسی برازنده ی وجودم که خود بارها به خوبی آن اقرار کردی ولباس التقوی ذلک خیر؛ آری زیباترین لباس زندگیم ، لباسی است که تو دوختی . لباسی که خیاطش خودت بودی .میدانم که آرامش دو گیتی را در پوشش این لباس قرار دادی.

اما ؛ الهی البستنی الخطایا ثوب مذلتی ؛ ندیدم و در خطاها غرق شدم . ندیدم و لباس تقوا را از تنم کشیدند و این خطاها بودند که لباس ذلت را بر تنم دوختند. نمی خواستم اما آمده ام تا اقرار کنم. ظلمت نفسی و تجرأت بجهلی ...

من کجا و ندای ملکوتی تو ؛ عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی ! یعنی به این وجودی که ذلتها رهایش نمی کنند اینقدر لطف داری که می خواهی در آستان خودت راهم دهی و مرا همچون خودت کنی ؟

این یعنی همه چیز ، یعنی هنوز که هنوز است به شکوفا شدنم امید داری یعنی هنوز هم امید هست تا باز گردم و تو ندای فتبارک الله احسن الخالقینرا سر دهی 


  • بی نشان
۲۰
آبان
۹۱

یا ایها المزمل قم اللیل إلا قلیلا . چقدر این ندای تو دلم را تکان می دهد . ای جامه بخود پیچیده ؛ شب را جز اندکی به پا خیز . نمی دانم چگونه و چرا مرا مجذوب خود می کند ؟!

می دانم که تمام حرف هایش خلاصه می شود در خلوت حبیب و محبوب. می دانم که قم اللیل در خود رازی از عشق بازی عاشق و معشوق دارد. و می دانم که هیچ چیز دردم را تسکین نمی دهد جز همین خلوتهای شبانه. .

در سکوت این شبهای تار که إن ناشئة اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا. برخاستن و ملاقاتش با تو بر صبر و عزت ما می افزاید .

یادم هست که به موسی بن عمران چگونه رازی نهفته را باز کردی : ای موسی ،‌دروغ می گوید کسی که خیال می کند مرا دوست دارد ولی هنگامی که شب فرا رسد ، به جای گفتگو با من به خواب می رود .

آری این من هستم که با شرمساری باید در درگاه تو ،‌ تویی که مشتاق زیارت ما بیچارگان هستی بیایم و از همه چیز خود توبه کنم تا درک آن پیام شبانه ات را در جانم جاری کنی .

سحر را قرار دادی برای تسکین دردها و غصه های رسولت . نه تنها رسولت که همه ی هستی با خلوت تو به آرامش می رسند. غصه ها و دردهای من نیز جز با تو ؛ آرام نمی گیرد. راستی که هنوز حلاوت و شیرینی خلوت و مناجاتت در این دل کوچکم جای نگرفته است که اگر جای می گرفت هیچ گاه خلوتت را به غفلتم نمی فروختم.

الهی من ذا الذی ذاق حلاوة محبتک فرام منک بدلا. کیست که لذت و طعم خلوتت را بچشد و تو را رها کند .

من ذاالذی أنس بقربک فأبتغی عنک حولا .

بار خدایا ! ای تنها محبوب عاشقان شب زنده دار دلهای ما خفتگان را واله و حیران ذکر و یادت کن . الهی و الهمنی ولها بذکرک إلی ذکرک


  • بی نشان
۲۰
آبان
۹۱

فأعبدنی و أقم الصلاة لذکری . ای موسی مرا بپرست و نماز را بپا دار برای ذکر من.

با این پیام آسمانی به ما فهماندی که نماز ذکری از اذکار توست و بندگانت را به یاد تو می اندازد.

همان نمازی که با کسالت وجود من همراه هست اما خودت فرمودی : هرچه که ذکری از تو داشته باشد سعادت و آرامش بندگانت را به همراه دارد. الا بذکرالله تطمئن القلوب . با ذکر و یاد خداست که دلها به اطمینان و آرامش می رسد.

این پیام آسمانی می رساند که نماز ، نمازی که یاد و ذکر خداست قلب ها را به آرامش می رساند . اما کوتاهی و بی توجهی به ذکر و یاد الهی که یکی از مصداقهایش نماز است ؛ باعث می شود زندگی دنیا در بیچارگی و بدبختی سپری شود که این فرموده ی خود اوست :

من أعرض عن ذکری فإن له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیامة اعمی . هر کس از یاد من روی گرداند ، پس همانا برای او زندگی تنگ و سختی خواهد بود و ما او را در قیامت نابینا محشور می کنیم .

این نماز است که کم توجهی به آن همان اعراض و روی گردانی از یاد توست و این بیچارگی و سختی در نیا و آن هم کور محشور شدن در صحرای محشر.

  • بی نشان