انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری
۰۷
ارديبهشت
۹۳

بسم الله الرحمن الرحیم

می گفت : عبد باش و بندگی کن . راهش هم مشخص است؛ هیچ دیده ای که مرده ، زیر دست غسال ، چگونه است ؟ هیچ حرکتی از خودش ندارد و تا غسال ، دستی به او نزند و او را به راست یا چپ ، حرکت ندهد ، حرکتی از خودش ندارد .

سعی کن خودت را مثل یک مرده در زیر فرامین الهی قرار دهی . از خودت و خواسته های نفسانیت هیچ حرکتی نداشته باش و تنها با امر و نهی های الهی حرکت کن تا به آنچه می خواهی برسی.

وقتی راه بندگی را اینگونه پیمودی ، می رسی به مقامی که « علمه الله علم ما لم یکن یعلم» راه را برایت باز می کند و تو را تا سر منزل مقصود می رساند . هیچ نیازی نیست بدنبال استاد اخلاق بگردی ؛ چرا که اگر ، تو خوب شاگردی خدا را بکنی ، خودش می شود استاد اخلاق تو .

به دانسته هایت عمل کن و در راه او حرکت کن تا علمی را در وجودت به جریان اندازد که به هیچ صورتی توان رسیدن به آن را نداری . تو خوب بندگی کن تا دستت را بگیرد و به عرش برساندت . « عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی» بنده ی من ! مرا اطاعت کن تا تو را مثل خودم بکنم.

وقتی روح و جانت با بندگی او جهت گرفت و شدی مثل یک میت در زیر دست غسال ، حرکات و افعال و حرفهایت می شود خدایی . دعایت را رد نمی کنند و در هر سراشیبی دستت را می گیرند مثل آن خار کن که از کوچه پس کوچه ها رد می شد که ناگهان صدای ناله ی مادری را شنید .

سرش را بالا گرفت که دید کودکی در حال افتادن است . مضطرب شد و با صدا و ندایی از دل گفت : یا الله . کودک بین زمین و هوا معلق شد . خار کن ، کودک را به زمین گذاشت و حرکت کرد . دور او را گرفتند و گفتند : که هستی و چه کردی که به این مقام رسیدی ؟

خار کن ، با آرامشی که از درونش جریان گرفته بود ، گفت : یک عمر ، بندگی کردم و حال یک بار از او خواستم و او رد نکرد. سیم دلت که وصل باشد و خودت را در مسیر بندگی او کنی می شوی مصداق این حدیث « من کان لله کان الله له » هر کس مال خدا باشد ، خدا هم مال اوست . 

  • بی نشان
۰۵
ارديبهشت
۹۳

بسم الله الرحمن الرحیم

انتظار ، مفهوم زیبایی است که در وجود هر شیعه ای جای گرفته است ؛ مفهومی است که مصداق های آن زندگی را طعم شیرینی می دهد . شیرینی انتظار وقتی به کام می نشیند که تک تک حرکات و رفتارهای آدمی را به سمت و سوی انتظار سوق دهد.

وقتی رفتارها و حرکات منتظر ، در مسیر انتظار ، جریان پیدا کرد ، می شود منتظر واقعی که با هیچ بادی نمی لرزد چرا که بیدی نمی شود که با این بادها بلرزد.

انتظار یعنی خودت و غرائز درونیت را در این خط قرار دهی و به بیراهه نروی که اگر اینگونه شد ، راه را گم نمی کنی . شنیده ایم که وقتی ، امام منتظر ، ظهور کند ، عده ی بسیاری از علما ، که عمرشان را در مسیر کسب علم صرف کرده اند ، راه را گم می کنند و امام خود را منکر می شوند.

چه می شود که با این همه معنویت راه را گم می کنند و حجت حق را منکر می شوند ؟علتش مشخص است ؛ چه زیبا می گوید : هر کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند . فکر می کنند در مسیر انتظار قدم بر می دارند اما نمی دانند که به بی راهه می روند.

مدیریت درست غریزه هاست که تو را مطیع امر خدا می کند . اگر میل و شهوتت را کنترل کردی و نه افراط به خرج دادی و نه تفریط ، می توانی حق را بشناسی و خودت را با آن وفق دهی اما اگر کمی از خواسته های درونیت عقب افتادی و یا به جلو رفتی ، نمی توانی نفست را کنترل کنی .

ملاک عقب افتادن یا جلو رفتن ، خداست . اگر از خدا و پیغمبر جلو افتادی و گفتی : ریاضت می کشم و هیچ نمی خورم و نفسم را می کشم ، بعید نیست در وقت ظهور ، به امام زمانت هم اعتراض کنی و خرده نگیری و اگر ، عقب ماندی ، به خاطر رسیدن به خواسته هایت در مقابل امام زمانت صف می کشی.

چقدر زیباست که خدا ، با تذکرهایش(نماز ، قرآن ، بلا و گرفتاری ...) ما را هر لحظه به مسیر می کشاند تا راه را گم نکنیم و به بیراهه نرویم .

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) اشک می ریخت و ناله میکرد که خدایا! مرا لحظه ای به حال خودم رها مکن که بیچاره می شوم و راه گم می کنم . چه خوب است که با عجز و التماس از بارگاه او بخواهیم تا ما را از مسیر جدا نکند " الهی لا تکلنا الی انفسنا طرفه عینا ابدا" تا بسان عمر سعد و شیعیان کوفی در مقابل امام زمانمان صف نکشیم و سر عزیز زهرا را بر نیزه نبریم و خاندان پاک و مطهرش را به اسارت نکشیم .

  • بی نشان
۲۹
فروردين
۹۳

بسم الله الرحمن الرحیم

به انتخاب رشته رسیده بودم و باید راهم را مشخص می کردم اما هنوز مبانی فکری ام درباره ی انتخاب رشته رشد نکرده بود با مشورت اساتید از بین " علوم قرآن و حدیث ، کلام اسلامی ، فلسفه اسلامی" فلسفه را انتخاب کردم از این باب که بزرگانی همچون امام راحل ، علامه طباطبایی ، آیت الله جوادی آملی و... یکی از مهمترین پایه های رشدشان فلسفه بود.

البته تنها این نبود بلکه ، همه ی علوم در نهایت به نقص و ضعف می رسند اما فلسفه هیچ وقت نیازمند غیر نمی شود بلکه اصل است و فرع پذیر نیست و دیگر علوم به آن احتیاج پیدا می کنند.

دو ترم گذشت و من هنوز در انتخابم شک داشتم و از این باب ، به فکر مشاوره با استاد افتادم ؛ استادی که شور و شوق فلسفه را در من زنده کرد ، همان فلسفه ای که از عقل حرف می زد . از همان زمان که الفبا را یاد گرفتم ، از چیزهایی که عقلم را به زحمت بیندازند  ، فراری بودم اما با تدریس و راهنمایی او ، بشدت عاشق فلسفه شدم .

مشاوره کردم و راهم را پیدا کردم . راهی که امروزه مخالفان زیادی دارد؛مخالفانی که هدفشان خنثی کردن عقل است چرا که تمام حرف فلسفه همین است که عقل را به جریان اندازد . وقتی مخالفت این عده را می بینم متأسفانه ذهنم حرکت می کند به سمت فرقه ی ضاله ی وهابیت که به هیچ عنوان زیر بار نمی روند و هیچ استدلالی را نمی پذیرند.

با خودم فکر کردم اگر بخواهیم عقل را خنثی کنیم ، باید توحید و نبوت و ... را چگونه اثبات کنیم؟ مگر می شود توحید را برای کسی که اسلام را قبول ندارد ، با آیه و حدیث ، اثبات کرد اصلا اگر عقل را کنار بگذاریم چگونه اصول اعتقادات خودمان را محکم کنیم ؟ مگر می شود با تقلید ، اصول اعتقادات را  تثبیت کرد؟ مگر جز این است که پذیرش توحید و معجزات پیامبران الهی ، باید با عقل اثبات شوند؟

بر این اساس، نمی دانم آقایون مخالف از چه رو اینقدر مخالف فلسفه اند ؟

برای درک ضرورت فلسفه ، خوب است به این نقل قول توجه کنیم که : مدتی پس از انقلاب بود و اوج بحث های مارکسیستی،  روزی در یکی از مساجد خوب شهر مثل هر روز در نماز جماعت شرکت کرده بودم و پیش نماز هم روحانی ریش سفید و محترم، می گفت بعد از نماز شخصی بلند شد و رفت جلوی آقای روحانی و جلوی همه ی مردم گفت من از اسلام و قرآن سوالاتی دارم، می خواستم پاسخ بگویید

 این فرد که متبحّر در فلسفه ی مارکسیستی بود، شبهات جدی عقلی مطرح می کرد و این روحانی هم سعی می کرد با استناد به آیات و روایات، جواب او را بدهد، و طبیعتا او هم اصلا قرآن و حدیث را قبول نداشت

  رو حانی هم توان تحلیل شبهات و پاسخ عقلی و برهانی قوی را نداشت. می گفت شبهات در ذهن همه ی حاضران در مسجد ماند و آن روحانی زیربار شبهات جدی و سنگین فلسفه ی مارکسیستی ناتوان ماند و همه به شک و تزلزل افتادند

برای همین هم بود که حضرت علامه طباطبایی می گفتند:چون که شبهات عقلی علیه اسلام عمومی شده، طرح مسائل عقلی قرآن و اسلام که همان فلسفه ی اسلامی است هم باید عمومی شود. نمی توان در جایی که زهر به طور گسترده و ساده فهم در همه ی طبقات مردم تزریق می شود، پادزهر آن را عمومی و ساده فهم در جامعه تزریق نکرد


  • بی نشان
۰۶
بهمن
۹۲

بسم الله الرحمن الرحیم

کلاس فقه کاربردی بود ، با بیان شیرین استاد ، وقتی وارد کلاس می شدی ، نمی فهمیدی 3 ساعت چطور می گذره . قرار شد یک روز بریم ستاد بیان احکام تا تجهیز میت رو عملی یاد بگیریم .

از احتضار گرفته تا غسل و کفن و دفن . حالت ،عجیب تغییر می کند . وقتی کلاس ، نفس های آخرش را می کشید ، حس و حال عجیبی داشتم . با خودم فکر می کردم اگر فرصت من تمام شود ، اگر قرار باشد همین امروز بار سفرم را ببندم و بروم ، با این کوله بار کوچک ، چطور می خواهم تا ابد زنده باشم ؟

از مرگ نمی ترسم اما فکر می کنم ، زاد و توشه ای آماده نکرده ام . در حال سجده و غیر آن ، التماسم به خاندان نبوت این بود و هست که؛ آقا جان یا اباعبدالله ، دستم خالی است ، می ترسم عمرم کفاف ندهد و سبک بار بروم . شفاعتی کنید و از خدا بخواهید فرصتی دهد تا حرکتی کنم شنیده ام که چطور دست گیری کردی از دوست دارانت .

شیخ عبدالکریم حائری را چقدر قشنگ دست گیری کردند که می گفت : حواسم نبود که قرار است ده روز دیگر بمیرم ، در خواب گفته بودند ده روز دیگر می میری ، اما یادم نبود و رفتیم گردش ، در این بین ، حالم بد شد و حالت احتضار پیدا کردم ، متوسل شدم به حضرت اباعبدالله ؛ آقا جان ! آماده نیستم ...این بود که عمری دوباره به او دادند.

او کجا بود و ما کجاییم . از قبل نشانش دادند که رفتنی هستی ولی ما را بی خبر می برند . دیگر، فرصتی پیش نمی آید تا برگردیم . دیدم که یکی از بزرگان نوشته بود : نیازی نیست برای امام زمان(ارواحنا له الفداء) عریضه بنویسید ، بلکه بهتر است ، نیمه های شب برای نماز شب بلند شوید و در سجده از امام زمان طلب کنید آنچه می خواهید را.

چندبار پیش آمد و خواستم ؛ یابن الحسن ! هنوز کاری نکرده ام و باری بر نداشته ام ، کمک کن تا دست پر از این عالم جدا شوم و برسم به آخرت . من مثل آن بزرگ نیستم که می گفت : خدایا ! من آماده ام ، پاکم کن و خاکم کن .

چگونه سر ز خجالت بر آورم بر دوست ***که خدمتی بسزا بر نیامد از دستم

آیت الله بروجردی هم که باشی ، ترس از کسری توشه ات داری ، اواخر عمرش بود ، گریه می کرد . اطرافیانش دلداری می دادند و می گفتند : آقا شما این همه  خدمات علمی داشتید ، شاگردان زیادی تربیت کردید ، مدرسه ها و مسجدها ساختید ، شما که دیگر نباید گریه کنید ؟ فرمود : أخلص العمل فإن الناقد بصیر ؛ عمل را خالص کن که در بازار الهی عمل خالص می خرند ؛ چون آن کسی که اعمال را می سنجد ، بر همه چیز آگاه است .

ترس دارد که با کوله باری خالی راهی ِ راه ابدی ، شوی ؛ آن هم جایی که علی (علیه السلام) ، ترس دارد و غصه می خورد و می نالد از دوری راهش و کمی زاد و توشه اش ؛ وقتی علی(علیه السلام) ترس دارد ، مثل من که باید از ترس شب و روز نداشته باشد. گریه های علی(علیه السلام) در نیمه های شب ، بازی نبود ، ترس از قبر و قیامت داشت ، ترس از عاقبت خودش داشت .

همین است که وقتی از امام خمینی می پرسند : آقا ! مهم ترین دعای شما چه دعایی است ؟ می فرماید : عاقبت بخیری . عاقبت بخیری یعنی همین که کوله بارت را بسته باشی . یعنی روی دیوار ، با شوق و گریه و ناله بنویسی : یا حضرت عزرائیل ادرکنی .  نه اینکه از زندگی فراری باشی و مرگ را ، راه نجات از زندگی ذلیلانه ی خودت بحساب بیاوری نه بلکه شور و شوق ملاقات پروردگارت ، از زمین جدایت کند و طاقتت را کم کند.

آنقدر بالا بروی که مثل میرزای شیرازی ، وقتی پرسیدند  : آقا ! اگر یک مخبر صادق و راستگو به شما خبر دهد که یک هفته بیشتر زنده نیستی ، در این یک هفته چه می کنی ؟ جواب بدهی : همان کاری را می کنم که تا بحال می کردم ؛ یعنی امروز یا فردا برایم فرقی نمی کند ، من آماده ام .
-------------------------------------------------------------------------
آنچه در این نوشتار از داستان ها و روایات آمده است :احتضار و عالم قبر ،ص33 /بحارالانوار ،ج13 ، ص432 /نهج البلاغه صبحی صالح ، ص480

  • بی نشان
۰۵
بهمن
۹۲

بسم الله الرحمن الرحیم

با هر سختی و زحمتی بود تمام شد . سختی و زحمتش برای من بود که از قبل آماده نشده بودم و با نذر و نیاز پشت سر گذاشتم . به دوستان توصیه می کردم : قبل از امتحان ، مبلغی را نذر کنید و بروید سر امتحان ، ان شاالله نتیجه ی خوبی می دهد. نذر و نیازها به کنار ، تلاشهای شبانه روزی برای امتحان هم به کنار ، اضطراب و استرس های قبل و بعد از امتحان ، عجیب آدم را پیر می کند.

وقتی از فرصتی که به تو داده اند خوب استفاده نکنی و چهار ماه از ترم بگذرد و تو بی خیال باشی ، در وقت اضافه باید ضجر ها و بیدار باش ها را تحمل کنی ، در آخر هم حسرت این را می خوری که ای کاش اینطور از چهار ماه فرصتم استفاده می کردم ، ای کاش اینطور کلاس می رفتم ، اینطور درس می خواندم ، اینطور یادداشت برداری می کردم... حالا که گذشته ، حسرت آن روز ها را می خوری .

وقتی فکر می کنم می بینم ، حوزه و دانشگاه رفتن ما چقدر شبیه به حساب و کتاب و قبر و  قیامت است . فرصت یک ترم و چهار ماهش را که مقایسه کنی با مدت عمرت ، می بینی هر دو محدودند و کوتاه . در این بین ، عده ای سخت تلاش می کنند و عده ای در عالم رویا به سر می برند ، همین است که لحظه های پایانی را به شدت تلاش می کنند.

هیچ دیده ای ، عده ای ، شب امتحان را با جزوات سر می کنند به امید اینکه با خیالی آسوده از امتحان عبور کنند بدون اینکه هیچ گردی به تنشان بنشیند؟ عده ای هم می چرخند و می گردند برای خودشان و در آخر عمر دنبال دستورالعملی می گردندکه کار هفتاد ساله را بکند ؛ حاج آقا چکار کنم این آخر عمری عاقبت بخیر از دنیا برم و...

همین است که میگویند : در جوانی پاک بودن شیوه ی پیغمبری است ، ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزکار . عادت ما آدمها همین است ، همه  چیز را می گذاریم برای وقت اضافه .

آنهایی که از این فرصت ، خوب استفاده کردند ، شب امتحان هم خیالشان راحت است و با یقین کامل می گویند : من که وظیفه ام را انجام دادم . خدایا ! منتظرم ، بسم الله ... مثل همان پیرمرد با صفا که با سوز و اشک و آه و التماس می گفت : یا حضرت عزرائیل ادرکنی . ترسی ندارند از امتحان ، چون می دانند هرچه نیاز بوده را آماده کرده اند .

در آخر ، نتیجه ی این امتحان است که سرنوشت ساز است . در این وادی ، عده ای که زحمت کشیدند و حرکتی داشته اند ، یافته هایشان را ذخیره کرده اند و ضعف ها را از بین برده اند ، غمی ندارند و خیالشان راحت است ؛ اما آنهایی که در آخرین لحظات به فکر عمل کردن افتادند ، هم وقت امتحان ، ترس و اضطراب وجودشان را فرا می گیرد و هم وقت نتیجه ، حسرتی می خورند که اگر ذره ای از آن را بین اهل دنیا و آخرت تقسیم کنند ، تمام آنها محزون می شوند .(1)

-------------------------------------
(1)کنزل العمال :14936  ، الامالی للطوسی :663/1386

 

  • بی نشان