انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

۱۳ مطلب با موضوع «قرآن کریم» ثبت شده است

۳۰
آبان
۹۱

در فکر بلا بودم و غرق در مصیبت آن .فکر می کردم با این بلا و مصیبت ها چگونه باید زیست .چگونه باید به راحتی از بلا دور شد.

لحظه ای راحتم نمی گذاشت تا اینکه رسیدم به کاروان حسین(ع) ، کاروانی که غرق در بلا بودند و این بلا شیرینی خاصی برایشان داشت.

بلا را فهمیده بودند و خود را در آن انداختند . کاروان حسین(ع) بزرگترین بلاها را دیدند اما چه شد که مصیبت با این عظمت برای آنها «ما رأیت إلا جمیلا» شد.

چه شد که در شب عاشورا ، اصحاب تا شنیدند فردا قطعه قطعه و بر خاک می افتند با این حال به شادی و سرور پرداختند ؟

با این ها به پوچی رسیدم . به نقطه ای که انگار متحیرم که آیا مصیبت های خودم را بلا بنامم یا مصائب حسین(ع) و اصحابش را ؟

« و رضوان من الله اکبر» چیزی بود که رسیدم . رضوان الهی همان چیزی بود که عظیم ترین بلا را در کام حسین(ع) و اصحابش «شیرین تر از عسل» کرد.

از حجاز تا کربلا حرکتها...لبخندها...گریه ها...شور و شوق ها...همه از یک هدف نشأت می گرفت ، آن هم رضوان الهی بود.

وقتی در احوال بهشتیان سیر می کردم رسیدم به این آیه «و رضوان من الله اکبر» که رضوان و رضایت پروردگار از مجموع نعمتهای بهشتیان بالاتر است.

رضوان الهی همان میوه ای است که انبیاء الهی در مقابل بندگی محبوب خواستند .رضوان الهی لذتی است که مصیبت ها را «احلی من العسل» می کند.

با این دید مصیبتی باقی نمی ماند . که «هرچه از دوست رسد نیکوست» با این دید ، تمام قربانی ها و اسارت ها در دید حسین(ع) شیرین می شود و در آخرین لحظه در مقابل دیدگان شمر لعین تبسم حسین(ع) معنای زیبایی می یابد و می بیند که محبوب رضایتش جلب شد.

شیرینی این رضایت الهی را در کلام حسین(ع) : الهی رضا بقضائک ، تسلیما لامرک ،صبرا علی بلائک ،لا معبود لی سواک ،یا غیاث المستغیثین ...می توان لمس کرد.

شیرینی این رضایت را در کلام زینب کبری(س) در مقابل ابن زیاد ملعون : «ما رأیت إلا جمیلا» ندیدم جز زیبایی . می توان به خوبی لمس کرد

  • بی نشان
۲۳
آبان
۹۱

در دنیا گشت می زدم.همان دنیای خیال خودم.گمان نمی کردم اینقدر از من و خواسته هایم فاصله داشته باشد...

فکر می کردم هر چیزی را که نفسم می خواهد باید برایش مهیا کنم ... فکر می کردم هر چیزی را که در دنیا می بینم و دلم می خواهد باید برای دلم آماده اش کنم...

اینها همه فکر بود ... وقتی از همه ی اینها گذشتم که به من اینطور فهماندند : از دنیا به اندازه ی نیازت بردار و نه بیشتر...

این حرف مرا به خودم آورد ... به یاد کلام استاد صفایی افتادم که گفت : ما در دنیا روزه داریم و آخرت افطار می کنیم!

آخر روزه دار از هیچ خوراکی استفاده نمی کند ، مگر در شرایط بحرانی که به اندازه حیات می توان کمی آب نوشید تا هنگام افطار طاقت بیاورد.

تا دیروز این فکر و این خیال در من نقش نبسته بود و سرگردان در پی این دعا بودم : الی اشکوا الیک من نفسی ....

غرق در خیالات خام خودم بودم و در دنیای ساختگی خودم می چرخیدم تا اینکه گذری کردم به آیات الهی و نهج البلاغه

أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُون(بقره 86)

اینها همان کسانند که آخرت را به زندگى دنیا فروخته‏ اند از این رو عذاب آنها تخفیف داده نمى ‏شود و کسى آنها را یارى نخواهد کرد. 

معلوم می شود خرید و فروش دنیا و آخرت است که مرا بالا می برد و یا به زیر می اندازد .معلوم می شود که دید من به این دو است که ارزش مرا محاسبه می کند.

زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ (بقره212)

زندگى دنیا براى کافران زینت داده شده است، از این رو افراد باایمان را (که گاهى دستشان تهى است)، مسخره مى ‏کنند در حالى که پرهیزگاران در قیامت، بالاتر از آنان هستند (چرا که ارزشهاى حقیقى در آنجا آشکار مى ‏گردد، و صورت عینى به خود مى‏ گیرد) و خداوند، هر کس را بخواهد بدون حساب روزى مى ‏دهد.

 

وقتی با آیاتی این چنین مواجه شدم دیدم دنیا ظاهر فریبنده ای دارد و باطن خطرناکی . ظاهری که هر کسی را از حقیقت دور و به هوی و هوسها نزدیک می کند . به یاد حرف شهید بزرگوار آوینی افتادم که می گفت : دنیا زیباست ، اما زیبایی ظاهر را چه سود؟

زیبایی که تنها هوس ها و شهوتهای مرا زیاد کند زیبا نیست . زیبایی آنگاه زیباست که وجودم را ، خودم را ، انسانیت مرا زیاد کند نه هوسهای مرا. به خاطر همین است که دنیا ظاهری زیبا دارد و باطنی زشت.

تنها عده ی قلیلی هستند که جلوه های زیبای دنیا آنها را نمی گیرد و شیفته ی این زیبایی نمی شوند و به راحتی از آن می گذرند ، هنگام جلوه نمایی دنیا صدا می زنند   :

یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا إِلَیْکِ عَنِّى أَ بِى تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ لَا حَانَ حِینُکِ هَیْهَاتَ غُرِّى غَیْرِى

لَا حَاجَةَ لِى فِیکِ قَدْ طَلَّقْتُکِ لَا رَجْعَةَ فِیهَا فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ وَ خَطَرُکِ یَسِیرٌ وَ أَمَلُکِ حَقِیرٌ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ 

اى دنیا ! اى دنیاى حرام ! از من دور شو ، آیا براى من خود نمایى مى کنى ؟ یا شیفته من شده اى تا روزى در دل من جاى گیرى ؟ هرگز مباد! غیر مرا بفریب ، که مرا در تو هیچ نیازى نیست ، تو را سه طلاقه کرده ام ، تا بازگشتى نباشد ، دوران زندگانى تو کوتاه ، ارزش تو اندک و آرزوى تو پست است . آه از توشة اندک ، و درازى راه ، و دورى منزل ، و عظمت روز قیامت ! (نهج البلاغه حکمت 77)

         اى زال جهان بر تو مرا نیست نیاز            از بهر فریب دیگرى دام انداز

         چون از تو چنان جدا شدم من که دگر     برگشت بجانب تو نتوانم باز

و چقدر زیباست گذر از دنیا در حالی که گرد و غباری از آن در وجود ما نقش نبسته است


۲۰
آبان
۹۱

سلام . این نوشته صرفا جهت اطلاع ِ نَفْسهایی است که عمری سر در لاک غفلت کرده اند  و آیات و نداهای رحمانی هنوز بیدارشان نکرده است. از جمله ی آن نفس ها این وجود حقیر است. و اما وقتی ساعتها و روزها را آرام به بهای هیچ و پوچ می فروشیم تازه به حقارت خودمان پی می بریم. وقتی لذت زندگیمان تنها شمارش آمار وبلاگ هست ، وقتی هدف از زنده بودن و زندگی کردن تنها بودن است و بودن ، نه شدن ؛ وقتی ثانیه ها ، ساعتها و روزها هیچ فرقی برایمان ندارد؛ تازه می فهمیم از این خانه ی وسیع و گسترده ی وجود ، تنها اکتفا به مستراحش کرده ایم و بس.

 

راستی ارزش ما این است ؟؟؟ این است آن عظمت انسانی که خدا در عظمتش فرمود : فَتَبَارَکَ اللهُ اَحسَنُ الخَالِقین؟؟؟نه ، هستی بزرگتر از این یافته های من است و انسان پس از هزاران سال هنوز که هنوز است ناشناخته است. ارزش فرصت ها و زمان هایی را که با طلا هم نمی توان بدست آورد را ندانستیم و شاید تا آخر نخواهیم دانست. حرفهای من به این سطرها خلاصه نمی شود که هستی و وجودی با این عظمت هیچ گاه به ارزش خود پی نخواهد برد.

 

علی(علیه السلام) با اینکه لحظه لحظه و تمام سرمایه های خود را به کار انداخت اما در آخر فریاد :‌آه مِن قِلَّةِ الزَاد و بُعدِ الطَّریق[1] سر داد و از هستی گذشت. او علی بود که داغ کم و اندک بودن توشه زجرش می داد و این مائیم که عمر محدود خود را محدود ِ محدودها کرده ایم و نه تنها غصه ای نداریم که خوشحالیم از حال خود . خوشحالیم از اینکه خودمان را داده ایم و چند بارک الله و چند تا خانه و چندتا ماشین و چند تا فلان و فلان گرفته ایم و فرار هم می کنیم که نکند طرف معامله را بهم بزند.

 

این خریدارها از دلم گرفته تا دل مردم تا جلوه های دنیا و وسوسه های دشمن همه شان پیسی گرفته اند و چیزی ندارند . مرا زیاد نمی کنند ، خودشان زیاد می شوند و از من می ربایند و شاهکارشان اینکه فکر و محاسبه ی من را چنان مشغول کرده اند که نمی فهمم چقدر بوده ام و چقدر باخته ام. خلاصه ی کلام اینکه غافلیم ؛ غافل از اینکه اینها قیمت یک لحظه ی ما نیست. چی می گویم ! نه اینها که تمام الماس ها و نفت ها و طلاها و نقره ها و تمام زمین و حتی بهشت قیمت یک لحظه ی ما نیست. ما در یک لحظه می توانستیم بیش از زمین و بیش از بهشت بدست بیاوریم می توانیم به رضوان و لقاء دست بیابیم.

 

این حرفها حرفهای من نیست که از لبی بیرون آید و بر گوشی نشیند. این حرفها ، سوز و گداز عمری است که اگر دیر حرکت کنیم از دست می دهیم.خدا رحمتش کند آن مرد با عظمت را که عشق را اینگونه تفسیر کرد(علی صفایی حائری - عین صاد)

 

وَ مَا هَذِهِ الحَیَاتُ الدُنیَا إلا لَهوٌ وَلَعِبٌ وَ إنَّ الدَّارَ الاخِرَةَ لَهِی الحَیَوان لَو کانُوا یَعلَمُون(عنکبوت 64)

این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازیچه نیست و اگربدانند ، زندگی حقیقی همان سرای آخرت است

۲۰
آبان
۹۱

بافتی و بافتی تا اینکه اندازه ی این وجود فانی ام شد.

لباسی برازنده ی وجودم که خود بارها به خوبی آن اقرار کردی ولباس التقوی ذلک خیر؛ آری زیباترین لباس زندگیم ، لباسی است که تو دوختی . لباسی که خیاطش خودت بودی .میدانم که آرامش دو گیتی را در پوشش این لباس قرار دادی.

اما ؛ الهی البستنی الخطایا ثوب مذلتی ؛ ندیدم و در خطاها غرق شدم . ندیدم و لباس تقوا را از تنم کشیدند و این خطاها بودند که لباس ذلت را بر تنم دوختند. نمی خواستم اما آمده ام تا اقرار کنم. ظلمت نفسی و تجرأت بجهلی ...

من کجا و ندای ملکوتی تو ؛ عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی ! یعنی به این وجودی که ذلتها رهایش نمی کنند اینقدر لطف داری که می خواهی در آستان خودت راهم دهی و مرا همچون خودت کنی ؟

این یعنی همه چیز ، یعنی هنوز که هنوز است به شکوفا شدنم امید داری یعنی هنوز هم امید هست تا باز گردم و تو ندای فتبارک الله احسن الخالقینرا سر دهی 


  • بی نشان
۲۰
آبان
۹۱

یا ایها المزمل قم اللیل إلا قلیلا . چقدر این ندای تو دلم را تکان می دهد . ای جامه بخود پیچیده ؛ شب را جز اندکی به پا خیز . نمی دانم چگونه و چرا مرا مجذوب خود می کند ؟!

می دانم که تمام حرف هایش خلاصه می شود در خلوت حبیب و محبوب. می دانم که قم اللیل در خود رازی از عشق بازی عاشق و معشوق دارد. و می دانم که هیچ چیز دردم را تسکین نمی دهد جز همین خلوتهای شبانه. .

در سکوت این شبهای تار که إن ناشئة اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا. برخاستن و ملاقاتش با تو بر صبر و عزت ما می افزاید .

یادم هست که به موسی بن عمران چگونه رازی نهفته را باز کردی : ای موسی ،‌دروغ می گوید کسی که خیال می کند مرا دوست دارد ولی هنگامی که شب فرا رسد ، به جای گفتگو با من به خواب می رود .

آری این من هستم که با شرمساری باید در درگاه تو ،‌ تویی که مشتاق زیارت ما بیچارگان هستی بیایم و از همه چیز خود توبه کنم تا درک آن پیام شبانه ات را در جانم جاری کنی .

سحر را قرار دادی برای تسکین دردها و غصه های رسولت . نه تنها رسولت که همه ی هستی با خلوت تو به آرامش می رسند. غصه ها و دردهای من نیز جز با تو ؛ آرام نمی گیرد. راستی که هنوز حلاوت و شیرینی خلوت و مناجاتت در این دل کوچکم جای نگرفته است که اگر جای می گرفت هیچ گاه خلوتت را به غفلتم نمی فروختم.

الهی من ذا الذی ذاق حلاوة محبتک فرام منک بدلا. کیست که لذت و طعم خلوتت را بچشد و تو را رها کند .

من ذاالذی أنس بقربک فأبتغی عنک حولا .

بار خدایا ! ای تنها محبوب عاشقان شب زنده دار دلهای ما خفتگان را واله و حیران ذکر و یادت کن . الهی و الهمنی ولها بذکرک إلی ذکرک


  • بی نشان