انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

و من ، عاشق تو شدم!

شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۱، ۱۰:۰۴ ق.ظ

هنوز هم فقر مرا بسوی تو سیر می دهد...

هنوز نیاز دارم که تو را صدا بزنم....

هنوز هم لحظه لحظه با بغض و آه صدایت می زنم...

تمام وجودم یک صدا این را زمزمه می کند...

نمی خواهم بی نیاز از تو باشم...

نمی خواهم عشق ِ تو از رگ های وجودم بیرون شود...

هوا سرد است....

هوای دلم را می گویم...

سرد شده ، دوست ندارم

میخواهم هوای دلم گرم باشد...

گرم گرم....از گرمای عشق تو

عشقی که هر لحظه اضطراب ِ از دست دادنش را داشته باشم...

عشقی که اشک را هر لحظه در چشم هایم حلقه زند...

چقدر زیباست ، من عاشق تو شده أم

وقتی در ذهن خود ، حرف از تو می زنم چقدر خوشحالم که تو را دارم...

اما وقتی به این فکر می کنم که با گناهی از تو دور شوم، اشکم جاری می شود...

نمی خواهم، نمی خواهم لذت گناهی را که عشق تو را از دلم جدا کند...

+مخاطب خاص داره خود ِ خدا :)


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی