انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

۸ مطلب با موضوع «یادداشت های طلبگی» ثبت شده است

۳۰
خرداد
۹۳

بسم الله الرحمن الرحیم

قلم را برداشتم تا برایش بنویسم از این مصیبت و گرفتاری  و راهی نشانم دهد، راهی که بتوانم خدا را در حالات معنوی ام حس کنم ؛ هر چند او در همه حال حضور دارد و این من هستم که غائبم  ؛ خواستم لذت مناجات با محبوب را درک کنم و راهم را بسوی او هموار کنم .خواستم تا از این بلا نجات پیدا کنم . همان بلایی که خیلی ها در عصر و روزگار ما گرفتار آن هستند .

روزی حضرت موسی بن عمران(ع) در راه به جوان بی ادبی برخورد کرد. آن جوان در کمال وقاحت و بی شرمی گفت:

«ای موسی! من آنچه را خدای تو گفته به جا بیاور، انجام نخواهم داد و آنچه را که امر کرده ترک کنم، به جا خواهم آورد. از طرف من به او بگو که تو هم به هر نحوی می خواهی مرا عقوبت کن.» حضرت موسی(ع) از او صورت برگرداند و به راه خویش ادامه داد تا این که روزی در حال مناجات، خداوند متعال به او فرمود: «ما پیغام آن جوان را که به تو داده بود تا به ما برسانی شنیدیم گرچه تو شرم داشتی که آن پیغام را به ما برسانی. از طرف ما نیز این پیام را به آن جوان برسان و به او بگو ما تو را به عقوبتی مبتلاساخته ایم که بالاتر از آن تصور نیست. اما اکنون درد آن را درک نمی کنی. روزی درد آن را می فهمی که راه گریزی برایت نیست.

حضرت موسی(ع) عرض کرد: پروردگارا! من آن جوان را بسیار سرحال و خرسند دیدم و در او هیچ گونه گرفتاری مشاهده نکردم. خطاب شد: ای موسی! هر گاه من به بنده ای غضب کنم، بزرگترین عقوبتی که به او می کنم، آن است که لذت عبادت خود را از او می گیرم تا در اثر عدم لذت از عبادت ،عبادت مرا ترک کند و مستحق عقوبت دائم و خلود در آتش جهنم شود و این جوان را به چنین عقوبتی مبتلانموده ام، ولی اکنون متوجه نیست و به زودی متوجه خواهد شد.

و حالا ما در این بلا و عذاب الهی گرفتاریم و غوطه ور اما نمی فهمیم و از این خواب  ، بیدار نمی شویم . بلایی که بزرگترین است و عمیق ترین سقوط .  

خواستم تا راهی نشانم دهد و از این بلا بیرون بیایم . گفت : همه ی راهها در خودت خلاصه می شود . در زبانت ، در چشمت ، در گوشت .

هر حرفی را هر وقت و هر جا می زنی در حالی که هیچ فایده ای برایت ندارد . حرفهای پوچ و بی فایده ، سد راهی می شود برای فهمیدن لذت مناجات با محبوب . علاوه بر این ، کلمه به کلمه ی حرفهایت ، ثبت می شود[1] و قیامت و حشر و نشرت را سخت و سنگین می کند و این تویی که باید برزخت را ، همان راه طولانی و سخت را ، با کوله بار سنگینی از پوچ ها حمل کنی .

چشمت را باز میکنی و هر چیزی را نگاه میکنی و فکری به حال دلت نمیکنی ،حتی اگر نگاهت حرام را هم لمس نکند ، باز هم خیلی چیزها را نباید نگاه کنی ؛ خیلی از کتاب ها را نباید بخوانی . مگر قلب صاف و ساده ات چقدر ظرفیت دارد که آن را با هر چیز ندیدنی پُر کنی ، همین است که وقتی الله اکبر نماز را میگویی، تازه به یاد بیچارگی های خودت می افتی و چیزهایی را که فراموش کرده بودی ، در نمازت پیدا میکنی.

بگذر از این همه ندیدنی ها تا دلت صاف و ساده بماند . مگر نشنیدی که امیر بیان فرمود : القلب مصحف البصر [2] دل ، کتاب چشم است ، هرچه را نگاه کنی ، در دلت ضمیمه می شود و تو به هنگام خلوتت با معبود ، فکر و ذکرت می شود آنچه در دلت انبار کرده ای .

هر چیز بی ارزشی را گوش می کنی و توجهی به اینکه ظرف دلت با گوش کردن به چیزهای بی ارزش یا کم ارزش پُر می شود ،نداری . عزیزم ! ورودی های دلت را نگه دار تا خروجی آن که لذت حضور در بارگاه محبوب است را لمس کنی  



[1] ما یلفظ من قول إلا لدیه رقیب و عتید(سوره ق ، 18)

[2] نهج البلاغه ، حکمت 409

  • بی نشان
۲۷
خرداد
۹۳

از همان ابتدا که حرفها در وجودم جریان گرفت ، مرا آرام کردند بدون اینکه درونم را لمس کنند و مرا از درون پر کنند. این روزها درد ما این است که نه از درون پر می شویم و نه از درون دیگران را پر می کنیم.

حرفها را می زنیم و به گمان خودمان ،پشتمان را از زیر بار مسئولیت ها خالی می کنیم در حالی که در این وادی ، عملی نکردیم و فقط خودمان را بازی دادیم .

می گفتند : تقوا یعنی از خدا بترسی و سمت گناه نروی . با خودم فکر می کردم ، مگر می شود خدایی که خالق هستی و زیبایی است ، اینقدر ترسناک باشد اما باید می پذیرفتم و عمل می کردم.

با همین حال کودکی و نوجوانی و حتی جوانی را طی کردم و هنوز این مسئله برایم گنگ بود. تا اینکه روزی به من فهماندند که تقوا یعنی در مقابل خدا ، حیا کنی .

تقوا با آن مفهوم و معنایی که از کودکی در گوشم جای گرفته بود ، تنها بخش محرمات و شاید واجباتم را در بر می گرفت اما حالا با این معنا تمام حرکات و سکناتم را در بر می گیرد .

حیا همان معنا و مفهومی بود که مرا به سمت تقوا کشید و سیری جدید در وادی بندگی من باز کرد . وقتی با این دید حرکت کردی ، می بینی در لحظه لحظه ی زندگیت ، تقوا جریان دارد.

در خوابیدن ، مراعات میکنی و حیا از زیاده روی . در خوردن ، آرام و با تأنی که او می بیند . در حرکت ، وجودت را و حرکاتت را آرام می کنی که در محضر او قدم می زنی .

در محیطی که سیر زندگیت می چرخد ، اطراف و اطرافیانت را سیر می دهی و بی تفاوت نمی گذری که او می بیند ...

این است وادی تقوا که رحمت و برکات الهی را از زمین و آسمان در زندگیت جاری می سازد "وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض"

وقتی از این وادی گذشتی ، سنگ ها را از راهت بر می دارند و راهت را هموار می کنند و رزق مادی و معنوی را در سراسر زندگیت جاری می سازند " وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب "

در وادی بلا و فتنه ها راه را نشانت می دهند و از سرگردانی و حیرانی ، نجاتت می دهند " إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا"

آنچه از گناهان در نامه ی اعمالت ثبت شده را می بخشند و تو می مانی با نامه ای مملو از حسنات و اجری بسیار بزرگ " وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْرا"

  • بی نشان
۲۵
خرداد
۹۳

بسم الله الرحمن الرحیم

حرکت کردیم به سمت حرم بانو تا از وجود با برکتش توشه ای بگیریم برای روزی نو. سلامی کردم و فاطمه را به ضریح بانو نزدیک کردم و گفتم : خانم جان ! از همین حالا تا بزرگ شدنش تا نهایت عمرش ، خودت تربیتش کن . البته این خواسته برای خودم هم بود ولی معصومیت نگاه فاطمه مرا به خودش جذب کرد . این معصومیت آنقدر دیدنی است که گاهی به همسرم می گویم : نگاه کن ! پاک ِ پاک است . هیچ گناهی نکرده . دلش پاک است و گناهی ، در آن جای نگرفته است . ای کاش تا پایان عمرش همین طور صاف و پاک بماند.

همه ی علاقه ی من به کودک به بخاطر همین معصومیتی است که خدا ارزانیش داشته است .گاهی اوقات خدا به خاطر همین معصومیت ، از عذاب بندگانش چشم می پوشد مثل قوم یونس پیامبر که بخاطر اشک های کودکانشان ، از عذاب قطعی الهی نجات پیدا کردند .

کودک از همان ابتدا زیر نظر تربیت الهی است اما ما آدمها راهش را کج می کنیم و به بیراهه می کشیم او را . چقدر زیباست اگر تا پایان عهد بندگیش در زیر سایه ی همین تربیت الهی بماند .

به همین خاطر دنبال راهی می گشتم تا از همین ابتدا پایه های تربیت الهی را در وجودش محکم کنم که به فکر حفظ قرآن کریم افتادم و در یادداشت ها نوشتم در صورتی که نبودم و فاطمه لب به سخن باز کرد ، به کلاس های حفظ قرآن راهنماییش کنید . راستش ، مسیر حفظ قرآن امن ترین راه برای هدایت کودک است چرا که همین حفظ قرآن بود که مرا به سمت طلبگی هدایت کرد .

از خیلی قبل تر ها ، تصمیم گرفته بودم برای حفظ خانواده ام از فتنه ها ، شب های جمعه ، توسلی داشته باشیم به سید الشهدا چرا که سفینه النجات است و چراغ هدایت خلق . دیده بودم که عده ای با همین توسلات ، خانواده شان را بیمه می کردند .

و چقدر زیبا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این دو مسیر تربیتی را از سالها قبل به انسانها نشان داده است در آنجا که فرمود : إنی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی

باشد تا به وسیله ی این دو ثقل اکبر ، خود و خانواده را از آتش غضب الهی در امان بداریم که فرمود : یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم نارا

  • بی نشان
۲۴
خرداد
۹۳

بسم الله الرحمن الرحیم

همیشه واجبات اصول زندگی یک مسلمان است یعنی تمام زندگیش را بر اساس واجبات الهی بنا می کند . اگر فلان کار را می کنم آیا به فلان واجب من ضربه نمی زند ؟ آیا نمازم بخاطر آن قضا نمیشود ؟ آیا روزه ام مشکل پیدا نمی کند؟ و در حقیقت ، فردی موفق است که برنامه ی زندگیش را بر پایه ی واجبات الهی بنا نهاده است ؛ حتی اگر بخاطر واجبی ، ضرر بزرگ مالی دید ، دلش آرام باشد و نلرزد.

شخصی آمد به محضر امام صادق(علیه السلام) و طلب استخاره کرد . حضرت جواب استخاره را گفتند و این شخص بر خلاف استخاره عمل کرد . پس از مدتی به محضر ِ امام صادق (علیه السلام) رسید و عرض کرد : یابن رسول الله ! استخاره ای که گرفتید ، جوابش بد بود اما به آن عمل کردم و به تجارت پرداختم و سود زیادی بدست آوردم . امام صادق (علیه السلام) فرمود : آیا در فلان منطقه ، بخاطر اینکه حساب و کتاب تجارتت را رسیدگی کنی ، دیروقت نخوابیدی و در نتیجه نماز صبحت قضا شد؟ عرض کرد بله . حضرت فرمود : ضرر این قضای نماز صبحت از فایده ی تجارتت بیشتر است.

چطور با این مسئله کنار بیاییم که بخاطر شب نشینی ها ، نماز صبحمان قضا شود ؟ حتی اگر آن شب نشینی ، مستحب باشد ، حتی اگر شب نیمه ی شعبان باشد یا اینکه بخاطر ولادت حضرت ، دست به هر کار ِ خلافی بزنیم به گمان اینکه آقا خوشحال می شوند.

کسانی که برنامه ی زندگیشان بر اساس ِ هوی و هوسشان می چرخد ، باکی ندارند که واجبی از آنها ترک شود یا به حرامی گرفتار شوند . ما آدمهای گرفتار ، آنقدر بی خیال شده ایم که نمی فهمیم از کجا ضربه می خوریم اما آنان که بر اساس ِ خواسته های الهی زندگی خود را می چرخانند ، حتی اگر نمازشب ِ مستحبی آنها ترک شود ، صبح تا شب اشک می ریزند و ناله می کنند که خدایا ! چه اشتباهی کردم ، کجا پایم را کج گذاشتم که این بلا به سرم آمد .

آن بزرگ می فرمود : اگر مثلا نماز صبح از ما فوت شود ، قضا شود هیچ باک نداریم ، غصه نمی خوریم ولی ده تومان ضرر به ما وارد شود غصه می خوریم و متأثریم . می خواهی بدانی ایمان داری یا نه ، ملاحظه کن ببین نماز صبحت قضا شود بیشتر غصه می خوری یا ده تومانت از بین برود.

اگر غصه ی واجبات را خوردیم و از محرمات دلمان لرزید یعنی منتظر خوبی بوده ایم و حضور او را خوب لمس می کنیم . دیگر نیازی نیست کوچه و خیابان را زینت ببندیم چرا که رسیده ایم به آنچه او می خواست و دلش را راضی کرده ایم  در غیر این صورت ، هرچقدر هم پول خرج کنیم و کوچه و خیابان را زینت کنیم ، هرچقدر شیرینی و شربت پخش کنیم بی فایده است ...

  • بی نشان
۰۷
ارديبهشت
۹۳

بسم الله الرحمن الرحیم

می گفت : عبد باش و بندگی کن . راهش هم مشخص است؛ هیچ دیده ای که مرده ، زیر دست غسال ، چگونه است ؟ هیچ حرکتی از خودش ندارد و تا غسال ، دستی به او نزند و او را به راست یا چپ ، حرکت ندهد ، حرکتی از خودش ندارد .

سعی کن خودت را مثل یک مرده در زیر فرامین الهی قرار دهی . از خودت و خواسته های نفسانیت هیچ حرکتی نداشته باش و تنها با امر و نهی های الهی حرکت کن تا به آنچه می خواهی برسی.

وقتی راه بندگی را اینگونه پیمودی ، می رسی به مقامی که « علمه الله علم ما لم یکن یعلم» راه را برایت باز می کند و تو را تا سر منزل مقصود می رساند . هیچ نیازی نیست بدنبال استاد اخلاق بگردی ؛ چرا که اگر ، تو خوب شاگردی خدا را بکنی ، خودش می شود استاد اخلاق تو .

به دانسته هایت عمل کن و در راه او حرکت کن تا علمی را در وجودت به جریان اندازد که به هیچ صورتی توان رسیدن به آن را نداری . تو خوب بندگی کن تا دستت را بگیرد و به عرش برساندت . « عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی» بنده ی من ! مرا اطاعت کن تا تو را مثل خودم بکنم.

وقتی روح و جانت با بندگی او جهت گرفت و شدی مثل یک میت در زیر دست غسال ، حرکات و افعال و حرفهایت می شود خدایی . دعایت را رد نمی کنند و در هر سراشیبی دستت را می گیرند مثل آن خار کن که از کوچه پس کوچه ها رد می شد که ناگهان صدای ناله ی مادری را شنید .

سرش را بالا گرفت که دید کودکی در حال افتادن است . مضطرب شد و با صدا و ندایی از دل گفت : یا الله . کودک بین زمین و هوا معلق شد . خار کن ، کودک را به زمین گذاشت و حرکت کرد . دور او را گرفتند و گفتند : که هستی و چه کردی که به این مقام رسیدی ؟

خار کن ، با آرامشی که از درونش جریان گرفته بود ، گفت : یک عمر ، بندگی کردم و حال یک بار از او خواستم و او رد نکرد. سیم دلت که وصل باشد و خودت را در مسیر بندگی او کنی می شوی مصداق این حدیث « من کان لله کان الله له » هر کس مال خدا باشد ، خدا هم مال اوست . 

  • بی نشان