انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیخ علی صفائی حائری» ثبت شده است

۱۶
دی
۹۱

بارها شنیده بودم و دیده بودم که حرف از سکوت می زدند . در روایات و تفسیر بعضی آیات ، در گفتار و کلام بزرگان دین حرف از سکوت بارها به گوشم خورده بود.

با مروری که به روایات کردم دیدم سکوت باعث آرامش و صفای دل انسان است .یعنی کسی که سکوتش بیشتر است صفای دل و آرامش درونش بیشتر از دیگری است.

از امام صادق(ع) روایت است که فرمود : آسایش دنیا در چهار چیز است که یکی از آنها سکوتی است که به وسیله ی آن حال قلب و دلت و آنچه را که بین تو و خالق توست را بشناسی.

این یعنی سکوت ، تفکر انسان را آزاد می کند و مواد فکر را هر لحظه به جریان می اندازد . 

در جای دیگری می بینیم که این سکوت است که درهای حکمت الهی را به روی آدمی باز می کند و محبت دلها را زیاد می کند و هر خیر و خوبی را برای آدمی  به جریان می اندازد.

شاید این همه فایده ای که در سکوت دیده می شود ، بی جا نباشد چرا که آدمی هر مصیبتی برایش پیش می افتد ، تنها بخاطر زبانش است و بس. 

امیرالمومنین(ع) برادر و همراه خود را کسی معرفی می کند که در سکوت شکست نمی خورد. یعنی کسی می تواند برادر علی(ع) باشد که از علی(ع) بیشتر سکوت کند :

اذا غلب علی الکلام فلا یغلب علی السکوت . چه بسا کسی بیشتر از او حرف می زد ، ولی نمی توانست بیشتر از او سکوت کند و سکوت را تحمل نماید.(نهج البلاغه ، حکمت 289)

بقول استاد صفایی : این ماییم که غوغای درونمان را نمی توانیم برای یک لحظه هم تحمل کنیم و مجبوریم که سرو صدا راه بیندازیم و شادی و نشاط را روپوش شلوغی و غوغای درونمان کنیم و از خود فرار کنیم.

استاد فاطمی نیا  فرمودند :عالمی به تهران آمده بود، سوار ماشین شده بود، کسی هم همراهشان بود، کمی که حرکت کردند همراهشان به ایشان گفت آقا اینجا مثلا فلان خیابانه، آقا بهش گفت خیلی ممنون!، یکم دیگه رفتن جلو، باز آن همراه گفت آقا اینجا مثلا خیابان بهارستانه، باز آقا گفت خیلی ممنون!، دفعه سومی که همراهشان می خواست چیزی بگوید، آن عالم گفت: دست نگه دار! بذار یه جای صافی هم بمونه (در صفحه دل)، همشو خط خطی نکن!

شاید خیلی از مردم به این حرفها زیاد توجه نمی کنند اما خیلی از مشکلاتی که توی زندگی پیدا می کنند بخاطر همین حررفهای نابجایی است که می زنند.

حضرت آیت الله بهاء الدینی فرمودند: من سیزده ساله بودم، سیدی در کوه خضر می نشست که به او می گفتند:سید سکوت. بیست سال بود که حرف نمی زد.

من با بعضی بچه ها رفته بودیم کوه خضر و او را دیدیم. شخصی از روستائی آمد گفت:مریض داریم او را دعا کنید!سید با حرکات دست و اشاره به او تفهیم کرد که مریض خوب شد، بعد معلوم شد که مریض خوب شده است! همچنین مثل اینکه فهمیده بود ما بچه ها گرسنه هستیم با اشاره دست به ما بچه ها فهماند که در فلان منطقه پائین کوه دارند اطعام می کنند، بروید بخورید، ما رفتیم پائین به همان مکانی که آدرس داده بود، دیدیم در یک باغی آش پخته اند و به مردم می دهند.

پس از بیان این مطلب آیت الله بهاالدینی فرمودند: بزرگان هم به او سر می زدند.

عرض شد : آقا این سید سکوت را که فرمودید بزرگان هم پیش او می رفتند، چه سری داشت؟!

وقتی این سوال شد، دستشان را بردند به طرف لبشان و فرمودند: در آتش را بسته بود،و چیزی در کفش نهاده بودند.!

در احوالات حضرت آیت الله قاضی طباطبایی است که ایشان 26 سال ریگ در دهان نگه داشتند تا مبادا حرفی بیهوده بزنند .

از آیت الله سید محمد حسینی همدانی نقل است که داخل دهان مرحوم قاضی کبود بود . از ایشان علت را پرسیدم ؟

 ایشان مدتها پاسخم نداد بعدها که خیلی اصرار کردم و عرض کردم که به جهت تعلیم می پرسم و قصد دیگری ندارم،باز به من چیزی نفرمود تا اینکه روزی در جلسه خلوتی فرمودند: آقا سید محمد! برای طی مسیر طولانی سیر وسلوک، سختی های فراوانی را باید تحمل کرد و از مطالب زیادی نیز باید گذشت؛ آقا سید محمد! من در آغاز این راه در دوران جوانی برای اینکه جلوی افسار گسیختگی زبانم را بگیرم و توانائی بازداری آن را داشته باشم 26 سال ریگ در دهان گذارده بودم که از صحبت و سخن فرسایی خودداری کنم، اینها اثرات آن دوران است!

در هر صورت این سکوت حرفها دارد که با این چند سطر نمی شود از آن گذشت اما با حدیث قدسی خطاب به رسول خدا(ص)  این بحث را پایان می دهم :

«علیک بالصمت فان اعمر القلوب قلوب الصالحین و الصامتین فان اخرب القلوب قلوب المتکلمین بما لایعنیهم.» ،(بر تو باد سکوت، که همانا آبادترین دلها، دلهای صالحان و سکوت کنندگان است وخراب‌ترین دلها، دلهای کسانی است که سخنهای بی‌فائده می‌گویند)


  • بی نشان
۲۰
آبان
۹۱

اطرافم را پر از درسها و عبرتها قرار داد تا از تک تک هستی درس بگیرم. درسی که با آن دنیا را بشناسم و آخرت را آباد کنم. تا آنجا که آن معصوم(علیه السلام)فرمود: هیچ چیزی در عالم نیست مگر اینکه برای تو در آن درسی است.

شاید با نگاه کوچک و با اولین نظر نشود این درس ها را از طبیعت گرفت اما ، اگر بر هستی مسلط شویم این هستی با این عظمت ، یک یک درسهای خود را باز گو می کند. که می گفت حتی گلهای قالی و نقش و نگار یک استکان هم برای تو درس ها دارد.

راستی ، بقول آن استاد عزیز : باید برای درک این هستی با این عظمت روشنفکری را از خدا طلب کرد. نمی شود با فکر ها و خواسته های خودم من به اوج برسم. باید خواست تا قلم رنگ بگیرد و حرکت. که سکون و ماندن ،جز گندیدن هیچ ثمره ای در بر ندارد.

پس این نوشته را با درسی از هستی بلند می کنم تا ، عبرتها را خوب حس کنیم. دیروز در مسیر برگشت، زنی را دیدم که بچه ای به بغل داشت و دو کیسه ی بزرگ از میوه در دو دست خود. شاید این درسی بود که خدا برایم نهادینه کرده بود تا بگیرم.

بیاد حرف شیخ با صفا افتادم که سکون انسان باعث گندیده شدن اوست. یعنی ای انسان ، اگر تو بودی و دستت خالی و کسی کمک می خواست و تو غرق در توهمات خودت هستی که : من شأنم از این بالاتر است و از این دست حرفها ، بدان تو زندگی را باختی و این سکون تو با گندیدن برابر است .

با خودم گفتم:اگر چه لباس روحانیت بر تنم هست اما اگر، به این زن کمک نکنم و مشکلی برایش پیش بیاید باید در درگاه الهی پاسخگو باشم .حتی اگر این کار مستحبی بیش نباشد.

۲۰
آبان
۹۱

سلام . این نوشته صرفا جهت اطلاع ِ نَفْسهایی است که عمری سر در لاک غفلت کرده اند  و آیات و نداهای رحمانی هنوز بیدارشان نکرده است. از جمله ی آن نفس ها این وجود حقیر است. و اما وقتی ساعتها و روزها را آرام به بهای هیچ و پوچ می فروشیم تازه به حقارت خودمان پی می بریم. وقتی لذت زندگیمان تنها شمارش آمار وبلاگ هست ، وقتی هدف از زنده بودن و زندگی کردن تنها بودن است و بودن ، نه شدن ؛ وقتی ثانیه ها ، ساعتها و روزها هیچ فرقی برایمان ندارد؛ تازه می فهمیم از این خانه ی وسیع و گسترده ی وجود ، تنها اکتفا به مستراحش کرده ایم و بس.

 

راستی ارزش ما این است ؟؟؟ این است آن عظمت انسانی که خدا در عظمتش فرمود : فَتَبَارَکَ اللهُ اَحسَنُ الخَالِقین؟؟؟نه ، هستی بزرگتر از این یافته های من است و انسان پس از هزاران سال هنوز که هنوز است ناشناخته است. ارزش فرصت ها و زمان هایی را که با طلا هم نمی توان بدست آورد را ندانستیم و شاید تا آخر نخواهیم دانست. حرفهای من به این سطرها خلاصه نمی شود که هستی و وجودی با این عظمت هیچ گاه به ارزش خود پی نخواهد برد.

 

علی(علیه السلام) با اینکه لحظه لحظه و تمام سرمایه های خود را به کار انداخت اما در آخر فریاد :‌آه مِن قِلَّةِ الزَاد و بُعدِ الطَّریق[1] سر داد و از هستی گذشت. او علی بود که داغ کم و اندک بودن توشه زجرش می داد و این مائیم که عمر محدود خود را محدود ِ محدودها کرده ایم و نه تنها غصه ای نداریم که خوشحالیم از حال خود . خوشحالیم از اینکه خودمان را داده ایم و چند بارک الله و چند تا خانه و چندتا ماشین و چند تا فلان و فلان گرفته ایم و فرار هم می کنیم که نکند طرف معامله را بهم بزند.

 

این خریدارها از دلم گرفته تا دل مردم تا جلوه های دنیا و وسوسه های دشمن همه شان پیسی گرفته اند و چیزی ندارند . مرا زیاد نمی کنند ، خودشان زیاد می شوند و از من می ربایند و شاهکارشان اینکه فکر و محاسبه ی من را چنان مشغول کرده اند که نمی فهمم چقدر بوده ام و چقدر باخته ام. خلاصه ی کلام اینکه غافلیم ؛ غافل از اینکه اینها قیمت یک لحظه ی ما نیست. چی می گویم ! نه اینها که تمام الماس ها و نفت ها و طلاها و نقره ها و تمام زمین و حتی بهشت قیمت یک لحظه ی ما نیست. ما در یک لحظه می توانستیم بیش از زمین و بیش از بهشت بدست بیاوریم می توانیم به رضوان و لقاء دست بیابیم.

 

این حرفها حرفهای من نیست که از لبی بیرون آید و بر گوشی نشیند. این حرفها ، سوز و گداز عمری است که اگر دیر حرکت کنیم از دست می دهیم.خدا رحمتش کند آن مرد با عظمت را که عشق را اینگونه تفسیر کرد(علی صفایی حائری - عین صاد)

 

وَ مَا هَذِهِ الحَیَاتُ الدُنیَا إلا لَهوٌ وَلَعِبٌ وَ إنَّ الدَّارَ الاخِرَةَ لَهِی الحَیَوان لَو کانُوا یَعلَمُون(عنکبوت 64)

این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازیچه نیست و اگربدانند ، زندگی حقیقی همان سرای آخرت است

۲۰
آبان
۹۱

باید سعی کنیم همیشه با ترازویی خودمان را محک بزنیم و یا بسنجیم.

باید از سلامت روح خود مطمئن شویم همان طور که از سلامت تن بی نیاز نیستیم.

طلبه ای از استاد صفایی پرسید :برای محک زدن خودمان ملاکی بدهید...

استاد فرمود : منبر و خطابه و نویسندگی و دانشگاه و حتی اجتهاد تو را غافل نکند و به عُجب نکشاند.

معیار در مسیر بودن ، سه چیز است :

احساس اضطرار

انکسار

ظرفیت

اگر این ها را نداشتی در راه نیستی ، نه این که عنوان ها ارزش ندارد.

خیر!

نبود موارد سه گانه نشان می دهد در راه نیستی!

در فرهنگ استاد :

احساس اضطرار یعنی وابستگی و نیاز همیشگی به خدا و عنایت اولیاء او

انکسار یعنی تواضع و شکسته نفسی

ظرفیت یعنی تحمل مشکلات و تکلیف ها و وظایف و یا صبر در مقابل بلاها 

  • بی نشان
۲۰
آبان
۹۱

 

بسته به طرز فکر من است . بسته به نیاز من است که چه بخواهم. گاهی تنها رزقی که از خدا می خواهم چیزی است که از شکم فراتر نمی رود.

گاهی هم شکم تمام چیز ما می شود و فکر می کنیم هیچ چیزی مهم تر از آن نیست. راستی تمام هستی باید به این سمت حرکت کند ؟ 

تنها برای رسیدن به بطن ؟ نه این نیست ما برای این آفریده نشدیم که صبح تا شب بدنبال پر کردن شکم بدویم .

قدری فکر کردم و قدری در مبانی فکری استاد گشت زدم و دیدم تنها جسم ما رزق نمی خواهد ، روح و قلب و عقل هم نیاز به رزق دارند.

و چه خوب است که این رزق را من حیث لایحتسب دریافت کنیم . از دیشب این فکر در ذهنم نقش بست که چه خوب است تقوا رزق مادی و معنوی ما را «من حیث لا یحتسب» می رساند.

آیات و نشانه‏هاى خدا، ارزاق حواسّ ما هستند و تدبر در آیات حق، زمینه‏اى براى تفکر تو مى‏شود و رزقى است براى فکر تو، تفکر معرفتى را به وجود مى‏آورد که رزق عقل توست، تو مى‏خواهى بسنجى و انتخاب کنى، در تاریکى که نمى‏شود سنجید.

پس این معرفت، رزق عقل توست و عقل با انتخابى که مى‏کند طاعتى را مى‏آورد و این طاعت، رزق قلب توست و قلب تو با طاعتش قربى را مى‏آورد که این قرب، رزق باطن و روح توست.

استاد عزیز به سه رزق در این جمله اشاره کردند ؛ رزق فکر ، رزق عقل ، رزق قلب که هر کدام به ترتیب رزق ها را به دنبال خواهند آورد .

اما «و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب ...»و این رزق فکر و عقل و قلب چقدر زیباست که «من حیث لایحتسب» به ما برسد.

استاد علی صفائی حائری

  • بی نشان