انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

حرف هایی از جنس طلبگی

انسانِ جاری

۲۰ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

۳۰
آبان
۹۱

در فکر بلا بودم و غرق در مصیبت آن .فکر می کردم با این بلا و مصیبت ها چگونه باید زیست .چگونه باید به راحتی از بلا دور شد.

لحظه ای راحتم نمی گذاشت تا اینکه رسیدم به کاروان حسین(ع) ، کاروانی که غرق در بلا بودند و این بلا شیرینی خاصی برایشان داشت.

بلا را فهمیده بودند و خود را در آن انداختند . کاروان حسین(ع) بزرگترین بلاها را دیدند اما چه شد که مصیبت با این عظمت برای آنها «ما رأیت إلا جمیلا» شد.

چه شد که در شب عاشورا ، اصحاب تا شنیدند فردا قطعه قطعه و بر خاک می افتند با این حال به شادی و سرور پرداختند ؟

با این ها به پوچی رسیدم . به نقطه ای که انگار متحیرم که آیا مصیبت های خودم را بلا بنامم یا مصائب حسین(ع) و اصحابش را ؟

« و رضوان من الله اکبر» چیزی بود که رسیدم . رضوان الهی همان چیزی بود که عظیم ترین بلا را در کام حسین(ع) و اصحابش «شیرین تر از عسل» کرد.

از حجاز تا کربلا حرکتها...لبخندها...گریه ها...شور و شوق ها...همه از یک هدف نشأت می گرفت ، آن هم رضوان الهی بود.

وقتی در احوال بهشتیان سیر می کردم رسیدم به این آیه «و رضوان من الله اکبر» که رضوان و رضایت پروردگار از مجموع نعمتهای بهشتیان بالاتر است.

رضوان الهی همان میوه ای است که انبیاء الهی در مقابل بندگی محبوب خواستند .رضوان الهی لذتی است که مصیبت ها را «احلی من العسل» می کند.

با این دید مصیبتی باقی نمی ماند . که «هرچه از دوست رسد نیکوست» با این دید ، تمام قربانی ها و اسارت ها در دید حسین(ع) شیرین می شود و در آخرین لحظه در مقابل دیدگان شمر لعین تبسم حسین(ع) معنای زیبایی می یابد و می بیند که محبوب رضایتش جلب شد.

شیرینی این رضایت الهی را در کلام حسین(ع) : الهی رضا بقضائک ، تسلیما لامرک ،صبرا علی بلائک ،لا معبود لی سواک ،یا غیاث المستغیثین ...می توان لمس کرد.

شیرینی این رضایت را در کلام زینب کبری(س) در مقابل ابن زیاد ملعون : «ما رأیت إلا جمیلا» ندیدم جز زیبایی . می توان به خوبی لمس کرد

  • بی نشان
۲۸
آبان
۹۱
چه ماجرای عجیبی است این عطش ...
چقدر عظمت دارد ...
یکی برای ساعتی چند تشنگی می چشد و زمزم برایش جاری می شود...
یکی تا آخرین لحظه ی حیاتش تشنه است...
اسماعیل(ع) تشنه بود ولی برای لحظه ای ...
در عوض چشمه ای زمزم بنام او جاری شد...
حسین(ع) و یاران و اصحابش تشنه ماندند...
در عوض اشکهای عاشقانش جاری شد ...
تفاوت زمزم و اشک ها چقدر زیاد است ...
یکی بهای تشنگی اش زمزم می شود ...
یکی بهای تشنگی اش اشک می شود...
اما زمزم اسماعیل(ع) و اشک بر حسین(ع) تفاوت ها دارند.
زمزم اسماعیل(ع) تنها جاری شد اما اشک بر حسین(ع)....
اشک بر حسین حتی به اندازه ی بال مگس ؛ آمرزش،رحمت،شفاعت بدنبال دارد.
امام صادق(ع) فرمود : اشک بر حسین آمرزش و رحمت و شفاعت را بدنبال دارد.

<
  • بی نشان
۲۵
آبان
۹۱

از مدینه تا مکه ، از مکه تا کربلا ، از روز دهم تا اسارت و برگشت به مدینه کاروان حسین(ع) پر بود از بندگی و عبودیت.

عبودیت و بندگی که در اوج بود ، همان عبادتی که گفتند : وعبدالله مخلصین له الدین .

این کاروان از کودک شش ماهه تا پیر کهنسالش همه در مسیری قدم می زدند که عبودیت بود و بندگی .

عبودیت و بندگی آن هم مخلصانه ، آن هم مخصوص خدا یعنی هیچ کس دیگری در آن شریک نبود ، تنها برای خدا.

ویژگی اصلی این کاروان این بود که بندگی و عبودیتشان علاوه بر اخلاص رنگ و بوی دیگری هم داشت و آن هم این بود که بسوی فرمان حق حرکت کردند بدون هیچ چشم داشتی.

بدون هیچ توقعی ، شاید اخلاص های ما رنگ چشم داشت داشته باشد . شاید اخلاص های ما بوی بهشت می دهد و فقط بهشت را می جوییم اما این کاروان فقط برای خدا حرکت می کند و نه برای بهشت.

شاید این خصلت عالی را از جدشان علی(ع)به ارث برده اند .

ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک « نپرستیدم تو را بخاطر ترس از آتشت و بخاطر رسیدن به بهشت»

چقدر خوب این کاروان را معرفی می کند امام باقر(ع) : بذل مهجته فیه 

حسین(ع) و یارانش خون خود را بذل کردند برای خود خدا ، نه برای راه خدا .

حسین(ع) رسیده بود و نیازی به فی سبیل الله نداشت . حسین خود سبیل خدا بود ، پس بی معنا بود که بگوید:بذل مهجته فی سبیل الله .

حسین(ع) در سفر چهارم هستی بود : سفر از حق به حق و این یعنی در خود ِ خدا خودش را خرج کرد نه در راه خدا.

حرف از بذل کردن زد و نه انفاق ، نه صدقه، نه خمس و زکات . حسین(ع) خون خود و یارانش را بذل کرد چون انفاق و صدقه و خمس و زکات هر کدام برای حسابی خرج می شوند برای بهشت ، برای حور ، برای حیات اخروی .

اما بذل از همه ی اینها جداست . شنیده ایم که زنی مهرش را بذل کرد یعنی بخشید یعنی از مهر خودش گذشت بدون هیچ چشم داشتی .

اینگونه بود که حسین(ع) خودش را و خونش را بذل کرد و .....الهی رضا برضاک 


  • بی نشان
۲۳
آبان
۹۱

در دنیا گشت می زدم.همان دنیای خیال خودم.گمان نمی کردم اینقدر از من و خواسته هایم فاصله داشته باشد...

فکر می کردم هر چیزی را که نفسم می خواهد باید برایش مهیا کنم ... فکر می کردم هر چیزی را که در دنیا می بینم و دلم می خواهد باید برای دلم آماده اش کنم...

اینها همه فکر بود ... وقتی از همه ی اینها گذشتم که به من اینطور فهماندند : از دنیا به اندازه ی نیازت بردار و نه بیشتر...

این حرف مرا به خودم آورد ... به یاد کلام استاد صفایی افتادم که گفت : ما در دنیا روزه داریم و آخرت افطار می کنیم!

آخر روزه دار از هیچ خوراکی استفاده نمی کند ، مگر در شرایط بحرانی که به اندازه حیات می توان کمی آب نوشید تا هنگام افطار طاقت بیاورد.

تا دیروز این فکر و این خیال در من نقش نبسته بود و سرگردان در پی این دعا بودم : الی اشکوا الیک من نفسی ....

غرق در خیالات خام خودم بودم و در دنیای ساختگی خودم می چرخیدم تا اینکه گذری کردم به آیات الهی و نهج البلاغه

أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُون(بقره 86)

اینها همان کسانند که آخرت را به زندگى دنیا فروخته‏ اند از این رو عذاب آنها تخفیف داده نمى ‏شود و کسى آنها را یارى نخواهد کرد. 

معلوم می شود خرید و فروش دنیا و آخرت است که مرا بالا می برد و یا به زیر می اندازد .معلوم می شود که دید من به این دو است که ارزش مرا محاسبه می کند.

زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ (بقره212)

زندگى دنیا براى کافران زینت داده شده است، از این رو افراد باایمان را (که گاهى دستشان تهى است)، مسخره مى ‏کنند در حالى که پرهیزگاران در قیامت، بالاتر از آنان هستند (چرا که ارزشهاى حقیقى در آنجا آشکار مى ‏گردد، و صورت عینى به خود مى‏ گیرد) و خداوند، هر کس را بخواهد بدون حساب روزى مى ‏دهد.

 

وقتی با آیاتی این چنین مواجه شدم دیدم دنیا ظاهر فریبنده ای دارد و باطن خطرناکی . ظاهری که هر کسی را از حقیقت دور و به هوی و هوسها نزدیک می کند . به یاد حرف شهید بزرگوار آوینی افتادم که می گفت : دنیا زیباست ، اما زیبایی ظاهر را چه سود؟

زیبایی که تنها هوس ها و شهوتهای مرا زیاد کند زیبا نیست . زیبایی آنگاه زیباست که وجودم را ، خودم را ، انسانیت مرا زیاد کند نه هوسهای مرا. به خاطر همین است که دنیا ظاهری زیبا دارد و باطنی زشت.

تنها عده ی قلیلی هستند که جلوه های زیبای دنیا آنها را نمی گیرد و شیفته ی این زیبایی نمی شوند و به راحتی از آن می گذرند ، هنگام جلوه نمایی دنیا صدا می زنند   :

یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا إِلَیْکِ عَنِّى أَ بِى تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ لَا حَانَ حِینُکِ هَیْهَاتَ غُرِّى غَیْرِى

لَا حَاجَةَ لِى فِیکِ قَدْ طَلَّقْتُکِ لَا رَجْعَةَ فِیهَا فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ وَ خَطَرُکِ یَسِیرٌ وَ أَمَلُکِ حَقِیرٌ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ 

اى دنیا ! اى دنیاى حرام ! از من دور شو ، آیا براى من خود نمایى مى کنى ؟ یا شیفته من شده اى تا روزى در دل من جاى گیرى ؟ هرگز مباد! غیر مرا بفریب ، که مرا در تو هیچ نیازى نیست ، تو را سه طلاقه کرده ام ، تا بازگشتى نباشد ، دوران زندگانى تو کوتاه ، ارزش تو اندک و آرزوى تو پست است . آه از توشة اندک ، و درازى راه ، و دورى منزل ، و عظمت روز قیامت ! (نهج البلاغه حکمت 77)

         اى زال جهان بر تو مرا نیست نیاز            از بهر فریب دیگرى دام انداز

         چون از تو چنان جدا شدم من که دگر     برگشت بجانب تو نتوانم باز

و چقدر زیباست گذر از دنیا در حالی که گرد و غباری از آن در وجود ما نقش نبسته است


۲۰
آبان
۹۱

اطرافم را پر از درسها و عبرتها قرار داد تا از تک تک هستی درس بگیرم. درسی که با آن دنیا را بشناسم و آخرت را آباد کنم. تا آنجا که آن معصوم(علیه السلام)فرمود: هیچ چیزی در عالم نیست مگر اینکه برای تو در آن درسی است.

شاید با نگاه کوچک و با اولین نظر نشود این درس ها را از طبیعت گرفت اما ، اگر بر هستی مسلط شویم این هستی با این عظمت ، یک یک درسهای خود را باز گو می کند. که می گفت حتی گلهای قالی و نقش و نگار یک استکان هم برای تو درس ها دارد.

راستی ، بقول آن استاد عزیز : باید برای درک این هستی با این عظمت روشنفکری را از خدا طلب کرد. نمی شود با فکر ها و خواسته های خودم من به اوج برسم. باید خواست تا قلم رنگ بگیرد و حرکت. که سکون و ماندن ،جز گندیدن هیچ ثمره ای در بر ندارد.

پس این نوشته را با درسی از هستی بلند می کنم تا ، عبرتها را خوب حس کنیم. دیروز در مسیر برگشت، زنی را دیدم که بچه ای به بغل داشت و دو کیسه ی بزرگ از میوه در دو دست خود. شاید این درسی بود که خدا برایم نهادینه کرده بود تا بگیرم.

بیاد حرف شیخ با صفا افتادم که سکون انسان باعث گندیده شدن اوست. یعنی ای انسان ، اگر تو بودی و دستت خالی و کسی کمک می خواست و تو غرق در توهمات خودت هستی که : من شأنم از این بالاتر است و از این دست حرفها ، بدان تو زندگی را باختی و این سکون تو با گندیدن برابر است .

با خودم گفتم:اگر چه لباس روحانیت بر تنم هست اما اگر، به این زن کمک نکنم و مشکلی برایش پیش بیاید باید در درگاه الهی پاسخگو باشم .حتی اگر این کار مستحبی بیش نباشد.